کدوم استاد خوبه؟


اگر مرد باشه و جوون باشه:

کلاسهای صبح به‌موقع برگزار نمی‌شه! چون معمولاْ خواب می‌مونه!
به دخترها بیشتر توجه می‌کنه!
همیشه به یکی از دخترها خیلی بیشتر حواسش هست!
حال پسرها رو  می‌گیره!

اگر پیرمرد باشه:

 کلّه‌ی سحر تو کلاس حاضره!
 زود خسته می‌شه! کلاس تعطیل!
 دخترها رو اصلاْ تحویل نمی‌گیره! همینطور پسرها رو!
 یه دنیا خاطره داره که همیشه تکراری هم تعریف می‌کنه!
آخر همه‌ی درس دادن‌ها به نصیحت می‌رسه!
 انتقاد بی‌ انتقاد! مگر از جونت سیر شده باشی که ازش انتقاد کنی!

اگر زن باشه:

پیر و جوون فرقی نمی‌کنه! چون خانمها که پیر نمی‌شن!
پسرها رو بیشتر تحویل می‌گیره!
انتقاد کنی حالت رو می‌گیره!
همیشه پسرها رو با شوهرش مقایسه می‌کنه! اگر شوهرش آدم خوبی باشه که خوش به حال ما پسرها! والّا!!!
به دخترها یه جورایی گیر می‌ده!
-----------------
این نوشته تکمیل خواهد شد!




مهرگان و دانائی


زمانی روزنامه‌خوان حرفه‌ای بودم.

یادم میآد حدود سه ساعت در روز وقت صرف می‌کردم و تمام صفحات روزنامه‌ی حرفه‌ای جامعه رو می‌خوندم. ( سال 77 )

پس از بسته شدن روزنامه‌هائی مانند: جامعه، توس، نشاط، صبح‌امروز و ... دیگه مطالب روزنامه‌های جدید نتونست منو جذب کُنه و کم‌کم از روزنامه‌خوندن فاصله گرفتم و بیشتر وبلاگ خوندم.

الآن هم یکسالی می‌شه که مشترک روزنامه‌ی شرق هستم ولی هنوز نشده که حتی یکساعت وقت برای خوندنش صرف کنم!. شاید ایراد از من باشه که توقع بالائی دارم و هر مطلب و هرنوع نوشته‌ای نمیتونه برام جالب باشه!.

برای من همیشه صفحه‌ی آخر روزنامه‌ی همشهری جالبه، چون در باره‌ی هنر و موسیقی و سینما می‌نویسه و زمان و مکان کنسرتهای موسیقی رو اعلام می‌کنه!. ( سراج که یادتون هست!!)
روزنامه‌ی ایران صفحه‌ای داره ( بهتره بگم داشت!! ) بنام مهرگان، که به معرفی بزرگان علم و ادب و فرهنگ این سرزمین می‌پردازه و خیلی خلاصه و خوب این کار رو انجام می‌ده ( بهتره بگم می‌داد!! )  و تمامی مراحل تحصیل، تحقیق و تالیف این چهره‌های ماندگار در این صفحه ثبت می‌شه.

تا همین چند وقت پیش، مهرگان به بزرگانی اشاره می‌کرد که اگر می‌خواستی تمام فعالیتهای علمی، پژوهشی و فرهنگی‌شون رو بنویسی در حد یک کتاب قطور می‌شد. بزرگانی مانند: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، دکتر بدیع‌الزمان فروزانفر، دکتر سیروس شمیسا، محمود دولت‌آبادی، شاهرخ مسکوب، عبدالحسین زرین‌کوب و .... برای دیدن آثار این بزرگان کافی‌است بازدیدی از کتابفروشی‌های شهر داشته باشیم.

از وقتی که احمدی‌نژاد رئیس جمهور شد و برای وزارت ارشاد، صفار هرندی رو نامزد کرد و ایشون هم از مجلس رای اعتماد گرفت و مدیرمسئول روزنامه‌ی ایران تغییر کرد! ( این تغییرات اصلاً‌ ربطی به جناح‌بندی و غیره ندارد!!) می‌شد حدس زد که محتوای مطالب کتابها، روزنامه‌ها، نشریات و ... دچار تغییرات اساسی خواهد شد.

چند بار خواستم صفحه‌ی مهرگان رو بخونم و بخاطر همین هوس کردم که روزنامه ایران بخرم! امّا دریغ و افسوس! بخاطر اینکه متوجه شدم تغییر رئیس‌جمهور و وزیر ارشاد و مدیرمسئول یک روزنامه، به مسئول یک صفحه هم سرایت‌کرده و چهره‌هائی که به‌تازگی در صفحه‌ی مهرگان معرفی می‌شوند هیچ سنخیتی با معرفی‌شدگانِ قبلی، ندارند و معمولاْ  آثـارشون یا در حال چاپه! یا سیـمـی نشده! یا چند تا مقاله پیش‌ِ پا افتاده‌ است که موضوع و عنوان درست و حسابی نداره! و یا نظرات سیاسی خود را نوشتند. این چهره‌های ماندگار! بعضی‌هاشون در سن ۴۵ سالگی دکترا گرفتند و الآن ۵۰ سال دارند و هنوز وقت نکردند کتابی چاپ کنند.!! (مقایسه کنید با بزرگانی که در سن 26 سالگی مدرک دکترا ‌گرفتند و تا سن هشتاد سالگی مشغول تحقیق و تالیف و تدریس بودند و هستند.)

به نام چند کتابی که به تازگی در مهرگان از بزرگانِ تازه‌ی این مرز و بوم معرفی می‌شود دقت کنید: راهنمای طرح دعاوی چک!، علل ورشکستگی، درآمدهای مالیاتی، اسناد کودتای ۲۸ مرداد، سیا و جعل اسناد، ریشه‌های بحران در خاورمیانه، سیاست و حکومت در عربستان سعودی و ... 

خیلی دوست دارم بدونم، چه‌چیزی سبب این همه دگرگونی در انتخاب افراد و چهره‌های ماندگار شده و با کدام منطق و استدلال، گاهی اوقات کسانی بنام چهره‌های ماندگار معرفی می‌شوند که قطعاْ خودشان هم از دیدن نامشان در این صفحه و قرار گرفتن در میان نخبه‌های این مرز و بوم  وحشتزده خواهند شد.!

بدانیم که چهره‌های ماندگار نیازی به معرفی ندارند، چون کسبِ علم و دانائی و پراکندن آن، خودبخود غبار گمنامی و غربت را از چهره‌ی عالمان و اندیشمندان می‌زداید.

 

 

تیغ

نزدیک بود بخاطر خندیدن بی‌جا، شاهرگ گردنم با تیغ سلمونی بریده بشه!.. تلویزیون آرایشگاه روشن بود و من چون زیر تیغ سلمونی بودم، تصویر رو نمی‌دیدم و فقط صدای گوینده‌ی اخبار رو می‌شنیدم و همین شنیدن خبر بود که...!!
خبر شوک‌آور و خنده دار این بود: آقای حداد عادل، در پاسخ به یکی از نمایندگان که به عملکرد ضعیف هیئت‌های تحقیق و تفحص مجلس شدیداً انتقاد کرده بود گفت: من قبول ندارم که هیئت‌های تحقیق و تفحص مجلس ضعیف عمل کرده اند و با شما در این مورد موافق نیستم!. اما برای اینکه خیال شما و مردم در این مورد راحت باشد عرض می‌کنم که ما به تازگی هیئت‌های تحقیق و تفحص جدیدی ایجاد کرده‌ایم که از هیئت‌های تحقیق و تفحص قبلی، تحقیق و تفحص می‌کنند و گزارش آن را برای ما ارسال می‌نمایند!!...

             هر دم از این باغ بری می‌رسد        نغزتر از نغزتری می‌رسد

 -----------------------
برترین رجزخوانی‌های شاهنامه‌ی فردوسی، عنوانی‌‌است که برای تحقیق در متون نظم انتخاب کردم و حسابی خودم رو به زحمت انداختم!. چون برای انجام این کار، بایستی 60000  (شصت‌هزار) بیت شاهنامه رو بطور کامل بخونم و از میان رجزخوانی‌های بسیاری که در این بیتها وجود داره، بهترین‌ها رو انتخاب کنم و دلایل خودم رو برای این انتخاب شرح بدم. بگو آخه بچه مگه بیکاری؟!! یه تحقیق از اینترنتی، جائی کپی می‌کردی و خلاص!.. فکر انتخاب این موضوع، با خواندن این رجزخوانی ‌به‌ذهنم رسید...

                                      ---------------------------------

در داستان رستم و اسفندیار، وقتی که اسفندیار به رستم می‌گوید که آمده است تا او را دست‌بسته به خدمت پادشاه ( گشتاسب) ببرد و هیچ‌چیزی نمی‌تواند او را از  انجام این کار بازدارد، فردوسی این بیت را بر زبان رستم می‌نشاند:

           که گفتت برو دست رستم ببند؟              نبندد مرا دست، چرخ بلند

رستم نماد آزادگی روح ایرانی است و در قاموس خود، اسارت را ننگ، ‌و ننگ را برابر با مرگ می‌داند و با این پاسخ به اسفندیار می‌فهماند که خیال باطل در سر می‌پروراند زیرا چرخ فلک با تمام بزرگی و عظمتش، نمی‌تواند دست رستم را ببندد و او را اسیر خویش گرداند.

جان!


اسم همسرم حسین هست همنام تو. ولی هرگز نتوانستم به او بگویم حسین جان. چون همسرم بود و برایم جان گفتن مقدس بود. وقتی به تو گفتم حسین جان که دوست جانی منی. بعد از آن دیگر همیشه همسرم را حسین جان صدا می زنم. تو برایم فرد مقدسی هستی. شاید چون ادبیات را عاشقانه دوست دارم و تو از ادیبان روزگاری. به فدای تو من...

                                                                                                         << نغمه >>
-----------------------------------
جان!!!!
خانم محترمی که اسم‌شون نغمه باشه، برای بنده‌ی حقیر این کامنت رو گذاشتن و هیچ ردی هم از خودشون باقی نگذاشتند که اگر من خواسته باشم به این همه لطف و محبت‌شون پاسخی بدَم، هیچ راهی نداشته باشم!.. من هم فرصت رو مغتنم شمرده و از همین‌جا از نغمه خانم و لطف بی‌دریغی که به من ابراز کردند تشکر می‌کنم... فقط یک مشکل کوچیک پیش اومده و اونم اینه که هیچکس تا حالا به من جان نگفته بود!! سرم گیج رفت..!
                                          ----------------------------

 خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم        کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

--------------
و اما قضیه‌ی نامگذاری بنده هم حکایتی داره که گفتنش خالی از لطف نیست. من ظهر روز عاشورا برابر با اول اردیبهشت سال ۱۳۴۶ به دنیا اومدم. به همین دلیل اسم حسین رو برام انتخاب کردند. اول اردیبهشت روز جهانی سعدی است و روز عاشورا هم یک روز جهانی برای شیعیان جهان... تولد من مصادف شده با این دو روز جهانی!!!

پاسخ دندان‌شکن!


گفتم: برای چی رشته‌ی ادبیات فارسی رو انتخاب کردی برای ادامه‌ی تحصیل؟
گفت: همینجوری!!!
--------------------
همین پاسخ ‌یک‌کلمه‌ای  کافی بود برای اینکه نظرم درباره‌اش کاملاْ تغییر کُنه...
----------------
گفتم: حالا چرا برای مقاطع بالاتر ادامه تحصیل نمیدی؟
گفت: بی‌خیال بابا!! چه حوصله‌ای داری!!!  
--------------
بعدش این یکی پاسخ هم اضافه شد....


ای زن تو به شبهای زمستان مانی!       از بَس که درازی و سیاهی و خُنُک!

-------------------
خدا نصیب نکُنه!!