سرمست

  سرمست اگر درآئی، عالم به‌هَــم بـرآید               خــاکِ وجود ما را گــَرد از عَــدَم بــرآید
  گر پرتوی ز روُ یَـت، در کُنـج خــاطر اُفتَــد                خلــوت‌نشینِ جـان را، آه از حَـرَم بـرآید
  گلدسته‌ی امیــدی، برجـانِ عاشقان نِه                  تا رهــروانِ غـم را، خار از قَــدَم بـرآید
  گفتــی بکــام روزی با تـو دَمــی بــرآرم                  آن کــام برنیامد، ترسـم کـه دَم بـرآید
  عاشق بگشتم ارچه، دانسته بودم اوّل                 کـز تُخم عشقبازی، شـاخ نَـدَم بـرآید
  گوینـد دوستانــم، سـودا و نـالـه تاکِــی؟                سودا ز عشق خیزد، ناله ز غم بـرآید
 دل رفت و صبر و دانش، ما مانده‌ایم و جانی            وَر زآنکه‌ غم غمِ‌توست، آن نیز هَم برآید
 هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد                کـز شعـر سوزناکش، دود از قـلَم برآید
        ---------------                                                     --------------------------
غزلی زیبا از سعدی شیرازی که به هزار بار خواندن هم می‌ارزه. از آن غزلهای ناب عشقی و عرفانی که تو ادبیات جهان هم بگردید کمتر پیدا می‌کنید. البته حالا به من ایراد نگیرید که عرفان مال ما شرقی‌هاست و غربی‌ها کمتر از این چیزها دارند. بله قبول، ولی عشق و عاشقی که سرشون میشه.
داشتم با خودم فکر میکردم که راستی چرا ما تو فرهنگ‌ و ادبیات خودمون همیشه میگیم: غم عشق، بار عشق، سوز عشق، درد عشق و ... و آیا تو جاهای دیگه‌ی دنیا هم عشق و عاشقی اینقدر سوز و گداز و غم و درد داره؟  

کنسرت سراج

کنسرت سید‌حسام‌الدین سراج به همراهی ارکستر جاویدان
مدیر و سرپرست کنسرت: سوشیانت عازمی‌خواه
رهبر ارکستر: مجید مهرور
تاریخ: پنج شنبه ۱۷/۱۰/۸۳ ... جمعه ۱۸/۱۰/۸۳
زمان: ساعت ۱۸
مکان: کرج - بلوار باغستان - ورزشگاه انقلاب
----------------------
بعد از یکسال، بازهم چشم ما به جمال آقای سراج روشن خواهد شد... قبلاْ گفته بودم که خودم رو حرفه‌ای ترین طرفدار حسام‌الدین سراج میدونم و دلایل رو هم تو همین وبلاگ نوشته بودم... پونزده سالی میشه که هر جائی برنامه داشته و هر چند شب که اجرا داشته، من حاضر بودم... البته ناگفته نمونه که اینبار شرایط کمی با قبل تفاوت داره و برای جمعه مهمونهای عزیزی، بنده رو همراهی میکنن... از همین جا از حضور گرامی اونها تشکر میکنم و امیدوارم که شب خوبی رو با هم داشته باشیم... من بهترین لحظات عمرم رو تو کنسرتهای سراج گذروندم، اما این دوستان برای اولین بار هست که با من همراه میشن و خیلی دوست دارم که به اونها هم مثل من خوش بگذره...  شما خواننده‌ی گرامی هم اگر فرصتی داشتید حتماْ به دیدن این برنامه بیائید...

سوتی!!!

چند روز پیش یکی از رفقا، میخواست در باره‌ی فوتبال حرف بزنه، رسید به تیم ملی فرانسه و گفت: اون یارو مو بلنده اسمش چی بود؟؟؟ ْدوگاری بود، سه‌گاری بود، سیگاری بود!!! ْکُلی بیچاره رو مسخره کردیم... بنده خدا منظورش ْکریستف دوگاریْ بازیکن قدیمی تیم ملی فرانسه بود... امروز صبح وقتی از توی اینترنت داشتم خبر ورزشی رو میخووندم، دیدم عکس ْعلی سامرهْ رو گذاشته و تیتر زده که: ْدر اشتوتگارت از صفر شروع کردمْ... هر چی به ذهنم فشار آوردم، یادم نیومد که علی سامره چه زمانی تو اشتوتگارت بازی کرده... دیروز هم دیده بودم که برای استقلال گل زد و اخراج هم شد... تو این فاصله هم حتما نمیتونسته به اشتوتگارت بره که بخواد از صفر شروع کنه یا از یک!... تو نگو مطلب برای ْماتیاس سامرْ بازیکن سابق تیم ملی آلمان بوده و عکس آقای سامره رو اشتباهی زدن زیرش!!!.......
-------------
حالا که حرف علی سامره شد بذارید این رو هم بگم که بنظر من تشویق نشدن رضا خوشگله!(عنایتی) ، و تشویق شدن علی سامره ربطی به چهره‌ی دوست داشتنی سامره نداره... بلکه ویژگیهای مثبت اخلاقی، بارزترین نکته در این انتخاب بشمار میره.... سامره چیزی در وجودش هست که اگر این زیبائی ظاهری رو هم نداشت همه دوستش داشتند و محبوب بود... به قول پیر خرابات:
   جمال شخص نه چشم‌است و زلف و عارض و خال     هزار نکته دراین کار و بار دلداری است

عشق و خاکستر

خوب می‌دانستم که این دل، فقط وقتی با من سازِش میکند،
 که سازَش را
برای عشق و عاشقی کُوک کرده باشند ...........
وگرنه اهل سازش نبوده و نیست و نخواهد،،، شاید شد!!

همین دیروز بود....

آن روزهایی که عاشق نبود و کاری به کارم نداشت... 
آتشی بود اما نه در کار سوختن، نه در کار ساختن...
در زیر خاکستر بود، اما در هوس یک آتش‌بازی سنگین می‌سوخت...

همین دیروز بود...

فقط، گاه و بیگاه بهانه‌ی همراه می‌گرفت....
من هم‌راهی را که می‌شناختم به او نشان ‌می‌دادم...

اما امروز.......

آتشی است که همه چیز را به رنگ خاکستر می‌بیند...
تنهای تنها، بر شانه‌های باد، شعله‌ورتر می‌رقصد و می‌خواند.........
... دنیا به آخر رسیده است .... 

و فردا.........
من می‌خوانم........
... کاش آتش همیشه باشد تا  باد  و خاکستر، تنها نشوند... 

 

کدام دل؟


   گفتم لـبِ تـو را، کـه دل مـن تـو بُــرده‌ای     گُفتا کُدام دل؟ چه نشان؟ کِی؟ کُجا؟ که بُرد؟

   سودا مَپَز که آتشِ غم، در دلِ تو نیست      مــا را غـم تـو بـُرد بـه سـودا، تـو را کــه بــُرد؟ 

                                                                                                                                         سعدی