جان!


اسم همسرم حسین هست همنام تو. ولی هرگز نتوانستم به او بگویم حسین جان. چون همسرم بود و برایم جان گفتن مقدس بود. وقتی به تو گفتم حسین جان که دوست جانی منی. بعد از آن دیگر همیشه همسرم را حسین جان صدا می زنم. تو برایم فرد مقدسی هستی. شاید چون ادبیات را عاشقانه دوست دارم و تو از ادیبان روزگاری. به فدای تو من...

                                                                                                         << نغمه >>
-----------------------------------
جان!!!!
خانم محترمی که اسم‌شون نغمه باشه، برای بنده‌ی حقیر این کامنت رو گذاشتن و هیچ ردی هم از خودشون باقی نگذاشتند که اگر من خواسته باشم به این همه لطف و محبت‌شون پاسخی بدَم، هیچ راهی نداشته باشم!.. من هم فرصت رو مغتنم شمرده و از همین‌جا از نغمه خانم و لطف بی‌دریغی که به من ابراز کردند تشکر می‌کنم... فقط یک مشکل کوچیک پیش اومده و اونم اینه که هیچکس تا حالا به من جان نگفته بود!! سرم گیج رفت..!
                                          ----------------------------

 خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم        کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

--------------
و اما قضیه‌ی نامگذاری بنده هم حکایتی داره که گفتنش خالی از لطف نیست. من ظهر روز عاشورا برابر با اول اردیبهشت سال ۱۳۴۶ به دنیا اومدم. به همین دلیل اسم حسین رو برام انتخاب کردند. اول اردیبهشت روز جهانی سعدی است و روز عاشورا هم یک روز جهانی برای شیعیان جهان... تولد من مصادف شده با این دو روز جهانی!!!
نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 18 مهر 1384 ساعت 10:28 ق.ظ

گربه چکمه پوش 18 مهر 1384 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.pervilla.com

من تو این وبلاگستان با گاوی آشنا شدم که فقط ۷۰ تا ایمیل مهمونم شد و رفت. داستانشو اگه خواستی بدونی بگو تا برات بگم

من که نمیدونم منظورت چیه؟!!

نغمه 18 مهر 1384 ساعت 11:06 ق.ظ

پس جواب محبت من مثبته؟ممنونم.ظرفیتت را شکر.حسین جان چگونه می شه زندگی کرد و .....

جواد 19 مهر 1384 ساعت 11:21 ق.ظ http://zendegieman.blogsky.com/

سلام ............................. خداحافظ

گربه چکمه پوش 19 مهر 1384 ساعت 12:46 ب.ظ http://www.pervilla.com

اون داستان مفصله بی خیال! ولی یعنی میخوای بگی بعد از اینهمه مدت لینکتو ندیدی تو وبلاگم! من از تبادل لینک خوشم نمیاد! از وبلاگت خوشم اومده بود گذاشتم لینکتو! میخوای راضی باش میخوای نباش...راستی تو آی دی یاهو نداری؟

نغمه 20 مهر 1384 ساعت 06:52 ق.ظ

حسین جان سلام.تو که ادبیات دان خوبی هستی از عشق چند تا شعر میتونی بیاری که میگوید سر دلبران را در گفته های دیگران بیارین؟آدرس وبلاگم لو نره.مبادا به جرم جان گفتن گرفتارم کنند.من می ترسم.تو را خدا منو پنهان کن.من خرم از کره گی دم نداشته به خدا.اگر عرضه داشتم به زور نمی رفتم رشته تجربی و همون ادبیات را که دوست داشتم انتخاب میکردم.یکی همین جوری رشته ادبیات را انتخاب میکنه.یکی هم مث من بدبخت چون همه رشته ها را آورده احمقش میدونند ادبیات را انتخاب کنه.چه حسن تصادفیه روز نامگذاری تو(حسین/عاشورا/روز بزرگداشت سعدی)

رها 20 مهر 1384 ساعت 11:20 ق.ظ http://sayesar.blogsky.com

یقینا از سر حسن اتفاق نیست این اتفاق ...مطئنم از بلندی بخت توست و از سپیدی سرنوشتت ...یا شاید هم سرشتت ...ببخش که دیدارت را دیر به پاسخ آمدم ...گرفتارم و محتاج دعای خیرت ... تو را به حرمت نامت ...دعاین کن

حتماْ...

. 24 آبان 1384 ساعت 02:37 ب.ظ

جان جهانی :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد