بازآ که در فراقِ تو چشم امیدوار             چون گوشِ روزه‌دار بر اللّه‌‌و‌ اکبر است

کابینه ۷۰ میلیونی!

من که چشمم از این کابینه، آبی نمی‌خوره!...
---------------------
آقای رئیس‌جمهور؛ چی شد اون‌همه شعار عدالت محوری؟!
صفار هرندی، وزیر ارشاد‌اسلامی. سردبیر روزنامه‌ی کیهان که اسم این روزنامه رو تونست از سرِ زبونها بندازه و تیراژش رو به پائین‌ترین رقم ممکن برسونه! حالا مفهوم آزادی ۳۶۰ درجه‌ای رو می‌فهمم!! صفار‌هرندی که وزیر ارشاد بشه، معلومه که ۲ درجه آزادی به ۳۶۰ درجه تغییر خواهد کرد!!! عطا‌الله مهاجرانی فقط ۲ درجه آزادی عطا کرده‌بود!
محسنی‌اژه‌ای وزیر اطلاعات. شاید بخاطر این باشه که حال کرباسچی رو گرفت و شهردار وقتِ ابنُ‌الوَقت تهران را معزول‌کرده و راه را برای کسانی چون رئیس جمهور فعلی باز کرد!!..
 کریمی‌راد وزیر دادگستری. همین چندروز پیش اومده‌بود تو شبکه‌ی ۲ و داشت درباره‌ی پرونده‌ی گلدکوئیست حرف می‌زد... به‌خدا من که هرچی گوش کردم، هیچی از حرفهاش نفهمیدم! می‌گید نه از آقای مرتضی‌حیدری، مجری برنامه بپرسید!
مصطفی‌پورمحمدی وزیر کشور... مدرسه‌ی حقّانی، فلّاحیان، اطلاعات و... بیچاره گنجی!
-----------------
دوصد گفته چون نیم‌کردار نیست........... جناب آقای رئیس‌جمهور...

ساختِ جدید‌ترین دستگاه موازی!

تا همین یکی دو روز پیش رَسم بَر این بود که وقتی یکی از مقامات کشورهای خارجی به ایران میومد، با رئیس‌جمهور، رهبر انقلاب، رئیس مجمع‌ تشخیصِ مصلَحت، رئیس قوّه‌ی قضائیه، رئیس مجلس، ولایتی و... دیدار و درباره‌ی موضوعات مورد علاقه‌ی دوکشور گفتگو می‌کرد.
از وقتی خاتمی دیگه رئیس جمهور نیست، یعنی از پریروز قرار بر این شده هر کی وارد تهرون می‌شه با مخترع گفتگوی تمدنها هم همون کارهای بالا رو انجام بده!. اینجوری که بُوش میآد* آقای خاتمی هم داره برای ایجاد دستگاه موازی تلاش می‌کنه!!!
------------------------
روزنامه‌ها‌ی دیروز و امروز نوشتند: 
-  بشار اسد وارد تهران شد. رئیس جمهور سوریه به محض ورود به کشورمان مورد استقبال رسمی آقای دکتر احمدی‌نژاد قرار گرفت. البته نه در کاخ‌موزه‌ی نیاوران بلکه در خیابان کاخ!* 
-- بَشار اسَد، رئیس‌جمهور سوریه با آقای خاتمی (در منزل شخصی خاتمی) دیدار و گفتگو کرد. وی آمادگی دمشق را برای همکاری به شکل رسمی و غیررسمی* در جهت  تحقُّق نظریه‌ی گفتگوی تمدنها اعلام کرد.
--- بجُز مقامات بالا که اشاره شد، وی همچنین با آقای کمال خرازی، وزیر امور خارجه‌ی دولت خاتمی هم دیدار و پیرامونِ تحولات منطقه‌ای بحث و تبادُل‌نظر کرد.!
-----------------------
نمی‌دونم چرا به اسم ْ جلسه ْ این‌قدر حساسیت دارم! هروقت می‌شنوم که جلسه‌ای برای بحث و گفتگو تشکیل می‌شه، ناخودآگاه بیتِ زیبائی از شاهنامه‌ی‌فردوسی یادم میآد:
                     چه بیهوده مجلس بیآراستند                 نشستند و گُفتند و بَرخاستند 
---------------------
* بُوش میآد: نترسید این بُوش رئیس‌جمهور آمریکا نیست که قراره بیآد!. بُوش میآد یعنی رایحه‌ای از این قضایا به مشام می‌رسه. 
* غیر‌رسمی: این هم از اثرات ملاقات در منزل شخصی می‌تونه باشه!. البتّه با زیرمیزی و زیرآبی یه‌کمی فرق داره! جونم براتون بگه یعنی بدون کُت و شلوار!
* کاخ: نام امروزی آن فلسطین است.

حرف تو حرف


          چون دلِ شیر داشت، همیشه با دُم شیر بازی می‌کرد!
.......
          آخرین‌بار که بازداشت شد، باز داشت دُزدی‌ می‌کرد!
.......
          پرونده‌ی گوسفندی که روزنامه می‌خورد، به دادگاه مطبوعات فرستاده شد!
.......
               آنکه شیران را کُند روبَه مزاج      اعتیاد است، اعتیاد است، اعتیاد!




آقای گنجی، ما را تنها نگذارید...
از اکبر گنجی نوشتن زیباست....
گنجی دوست‌داشتنی است....
آقای گنجی، ما را تنها نگذارید...
ما که مدتهاست شما را تنها گذاشته‌ایم....
آقای گنجی، ما را تنها نگذارید...

خدا می‌داند،...

             دیرگاهی است که به هیچ باد صبا و نسیم سحَر شکُفته نمی‌شوم.
             دَرین آشُفته‌بازار، همه‌چیز آزارَم می‌دهَد. از رهگذر کدامین روزگار است؟ نمی‌دانَم.
             در دلَم، حرفهای ناگُفته بسیار است، امّا یادآوری آنها، تنها خاطر مسکین‌ام را آزُرده‌تر می‌سازَد و ظاهر پُرچینَ‌ام را پَژمُرده‌تر. 
امّا خدا می‌داند،...
             دل‌ از کف‌داده‌ای هستَم که هیچگاه سودای آسوده بودن در سَر نمی‌پَـرورانَم. دانسته‌اَم که‌ فرسُوده گشتَن از عشق مُمکن است و آسوده گَشتن نامُمکن.
             عاشقی بودم، و آتشِ عشقِ نگار را برای درمان بی‌دردیِ دلِ زار، بر خود همواره و هموار می‌خواستم.
             امّا خاکستری بر جای مانده‌ام تا به خود بفَهمانَم ذّره‌ای از عشق می‌دانَم.
تنها خدا می‌داند،...
             که آتشی فراهم آمده از خارهای خشک بیابان نبودم که به‌تُـندی شُعله‌هایَم سَرکِش   شوَد و به زودیِ زود سَرد و خاموش گردَم. رازی می‌دانستم که:
              میان عاشق و معشوق فرق بسیار است         چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید
آری خدا می‌داند،...
             از آن‌روزی که مُبتَلای فراق گشته‌ام، همچون کودکی که پیچیده در قُنداق است، شب‌ها را تا صُبح می‌گریَم و بی‌خوابی و بی‌تابی اَمانَم را بُریده است. یاد آن شَبها بخیر...
          مُعاشران گِره از زُلفِ یار باز کُنید      شبی خوش‌است بدین قصه‌اش دراز کنید
خدا بهتر آگاه است،...
             زیرا فرجام کارِ همه با اوست. از او بُریدن آغاز بی‌فرجامی‌است و به او پناه‌بُردن پایان بی‌پناهی.
            هرگزَم نقش‌تو از لوحِ دل و جان نرَوَد        هرگز از یادِمن آن سَروِ خرامان نرَوَد 
            در اَزَل بست دلَم با سرِ زُلفت پیوند         تا ابَد سَرنکشَد وَز سرِ پیمان نرَوَد


مگر به رویِ دلآرایِ یارِ ما، ورنی    
                                  
                         به هیچ‌وجهِ دگر کار برنمی‌آید