اخلاق شاعر تراژيك
حسرت پرواز
ديري است از خود از خدا از خلق دورم / با اين همه در عين بي تابي صبورم
پيچيده در شاخ درختان چون گوزني / سرشاخههي پيچ در پيچ غرورم
هر سوي سرگردان و حيران در هوايت / نيلوفرانه پيچكي بي تاب ورم
بادا بيفتد سايةبرگي به پايت / باري به روزي رزگاري از عبورم
از روي يكرنگي شب و روزم يكي شد / همرنگ بختم يتره رخت سوگ و سورم
خط ميخورد در فتر ايام نامم / فرقي ندارد بي تو غيبت يا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابيانم / چون سنگ پشتي پير ر لاكم صبورم
آخر دلم با سر بلندي مي گذارد / سنگ تمام عشق را بر خاك گورم
دستور زبان عشق 63
كساني كه از نزديك قيصر را ميشناختند ميبينند كه در اين غزل چه دقيق خلق خوي خويش را به رشتة نظم كشيده است: صبوري، غرور، حيرت زدگي، يكرنگي، بلند پروازي و درماندگي ايام بيماري، سربلندي و عاشق پيشگي همراه با مرگ انديشي.
اين حال يك شاعر تراژيك است. حال اغلب شاعران ما. انسان تراژيك تنهاست و آزادي او در تنهايي است. بينش تراژيک در يک تناقض اساسی رخ مینمايد: پذيرش دنيا و انکار آن. مرد تراژيك يعني، آدمی حقير و در عين حال بزرگ. ناتوان و در عين حال نيرومند.
در ابيات اين غزل حال متناقض و بينش تراژيك قيصر را ببينيد: تنهاي تنهاست با اين همه در عين بيتابي صبور است.
در بيت دوم روح شاعر اوج ميگيرد، غرور خود را چون شاخهاي گوزن در شاخهها پيچيده ميبيند. ولي در بيت بعد نيلوفر سرگردان و پيچكي منتظر نور است كه به حقارت خود واقف ميشود و فرو مينشيند. باز به پرواز با مرغابيان ميانديشد ولي سنگ پشت وار در لاك خود فرو ميخزد. با سر بلندي سنگ بر مزار خويش ميگذارد.
قيصر ميان قطبهاي متناقض سرگردان است. به مرگ ميانديشد و به جاودانگي. اين نگاه تراژيك در دفتر آينه هاي ناگهان و گلها همه آفتابگردانند، پررنگتر است.