رابطه‌ی زندگی و شعر...!

 

سه‌روز بدون آب و غذا می‌شه زندگی کرد و زنده موند...!

امــــا.....

ســه‌روز بـــدون شعـــر؛ هرگـــــــــز...

.......

من تسلیم‌ام..! دستامو گرفتم بالا!.. چون این گفته‌ی یک نویسنده‌ی معروف فرانسوی بود که من فقط نوشتم..! گفتم شما بدونید!.. بلکه بیشتر از این به تن و بدن خودتون ( روح و روان ) آسیب نرسونید..!

این دوبیتی برای جیره‌ی امروز خودم و شما..!

                    عاقل بودم، ترانه‌گویم کردی                سرحلقه‌ی بزم و باده‌جویم کردی

                     سجاده‌نشین باوقاری بودم                 بـــازیچه‌ی کودکـــان کـویم کردی

قسمت

۱۲ ساعت بی‌وقفه نوشتم... ۴ تا خودکار برده بودم که یکی‌اش شکست.. خدا می‌دونه دستم چقدر درد می‌کنه.!. از این به بعدش دیگه با خداست.. هرچی که خودش صلاح بدونه.. من زحمتی که به گردنم بود کشیدم و فکر می‌کنم کم‌کاری نکردم. البته!. چرا یه‌کم تنبلی داشتم تو یه مواردی، اما راضی به رضای دوست هستم.. پسندم آنچه را جانان پسندد... با خودم عهد کردم اگر قبول شدم چند تا کار انجام بدم: اول اینکه یه قربونی خودم نذر کردم، یکی هم قراره یکی از دوستان بزنه زمین!.. دوم، بیش از گذشته درس بخونم و بچه‌ی سر‌به‌راهی بشم!. سوم اینکه اصلاْ مغرور نشم و به‌هیچ عنوان غفلت نکنم که فکر کنم « من » کار بزرگی کردم، نه‌بابا اون خواسته که من تا اینجا رسیدم،، فقط همین.. و در هرحال شکرگذار باشم...