عشق و خاکستر

خوب می‌دانستم که این دل، فقط وقتی با من سازِش میکند،
 که سازَش را
برای عشق و عاشقی کُوک کرده باشند ...........
وگرنه اهل سازش نبوده و نیست و نخواهد،،، شاید شد!!

همین دیروز بود....

آن روزهایی که عاشق نبود و کاری به کارم نداشت... 
آتشی بود اما نه در کار سوختن، نه در کار ساختن...
در زیر خاکستر بود، اما در هوس یک آتش‌بازی سنگین می‌سوخت...

همین دیروز بود...

فقط، گاه و بیگاه بهانه‌ی همراه می‌گرفت....
من هم‌راهی را که می‌شناختم به او نشان ‌می‌دادم...

اما امروز.......

آتشی است که همه چیز را به رنگ خاکستر می‌بیند...
تنهای تنها، بر شانه‌های باد، شعله‌ورتر می‌رقصد و می‌خواند.........
... دنیا به آخر رسیده است .... 

و فردا.........
من می‌خوانم........
... کاش آتش همیشه باشد تا  باد  و خاکستر، تنها نشوند... 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی 17 دی 1383 ساعت 10:29 ق.ظ

...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد