اعتراف میکنم که خیلی تنبل و تنپرورم و خیلی پیشاومده که اونقدر دستدست کردم تا فرصت از دست رفته!.. تنبلی بد دردیه!..میدونم. امّا اینبار تنبلی نکردم و رفتم تا آخر..
آدم سرسختی نیستم امّا اهل کنارآمدن هم نیستم!.
لجباز نیستم، امّا اهل کمآوردن هم نیستم!.
آدم پُــرروئی نیستم، امّا خیلیجاها بهاین سادگیها از رو نمیرَم!.
عصبی نیستم، امّا بهتازگی کمردرد شدیدی گرفتم که دکتر گفت:«فقط از اعصابه!».
شلوغ و پر سروصدا نیستم، امّا اگر قرار باشه ساکت و آروم باشم باید پا رو دُمم نذارن!.
صبور نیستم، امّا برای بدستآوردن چیزی که دوستش دارم تا آخر دنیا صبر میکنم!.
جگنجو نیستم، امّا برای پذیرفتهشدن عنوان پایاننامهام، دوماه تمام با زمین و زمان جنگیدم!.
دوماه بیشتر از دیگر همکلاسیها جنگیدم و رفتم و اومدم و رفتم و اومدم تا ۲۰ تا مُهر و امضا از دکتر و استاد و استادیار گرفتم و تازه آخرش مدیرگروه که دیگه بهانهای نداشت گفت: «اگر نمره قبولی نگرفتی، از من ناراحت نشیها!. موضوع شما تحقیقی نیست!.»
گفتم:«هرگز برای نمره درس نخوندم و نمیخونم، خیالتون راحت باشه که هر نمرهای بگیرم راضیام و هیچگلهای از شما ندارم!. قبول دارم که موضوع تحقیقی انتخاب نکردم چون دوست دارم بجای محقّق، موؤلّف باشم!.» خدا رو چه دیدی؟! شاید یهروز یهکتاب...! هیچی، بیخیال..
این رفت و آمدها و تنشهای بیشاز اندازه فقط برای اینبود که حاضر نشدم مثل همکلاسیهای گرامی، پایاننامهای(تحمیلی! و صدالبته تحقیقی!) انتخاب کنم و از مدیرگروه بَهبَه و چَهچَه بشنوم امّـا خودم اصلاْ موضوع انتخابی رو دوست نداشته باشم. اگه بچّهی حرفگوشکنی بودم خیالَم از نمره و اینجور چیزها راحت بود!. اما حالا باید برای خودم پپسی باز کنم و بگم:« تو خودت نمرهی بیستی!.»
البتّه به نظر خودم، وقتی که برای این جنگ تمامعیار و فرسایشی گذاشتم ارزش زیادی داشت!. چون حالا اگر تا ساعت ۳ نیمهشب، پلکهای خسته زور میزنن تا کرکرهی چشمهای بسته رو باز نگهدارن، قلبم خوشحاله و مغزم سرحال!. البتّه اگر قلب و مغزی مونده باشه بعد از چهلسال!..
------------
از خوانندگان عزیز که نویسندهی این وبلاگ رو دوست دارن، درخواست میکنم اگر وقت زیادی دارن به من اطلاع بدن تا یک نسخه از پایاننامهام رو براشون بفرستم، باشد که کامل بخونن و برای بهتر شدنش هرگونه انتقاد و پیشنهادی که دارند بفرمایند!. از قدیم گفتن: «گدائی بکُن!، امّا دستتو رو به مردم دراز نکن!». واسه همین خیلی خوشحال میشم از دستگیری خوانندههای عزیز!..
---------
چندتا کاردستی که حافظ شیرازی توش «دست» داره! و من خیلی دوست دارم تقدیم به شما خوبان..
۱) شهر خالیاست زعشّاق، بُوَد کز طرفی دستی* از غیب برونآید و کاری بکند؟؟
۲) رقص بر شعر تر و نالهی نی خوشباشد خاصه رقصی که درآن دستِ نگاری گیرند
۳) چو دست بر سر زلفش زنم بهتاب رود ور آشتیطلبم با سرِ عتاب رود
۴) اگر بهدست من افتد فراق را بکُشم که روز هجر سیه باد خانومان فراق
۵) ما سرخوشانِ مستِ دل از دست دادهایم همراز عشق و همنفس جامِ بادهایم
--------
*= نسخههای ضد فمنیستی نوشتن: مردی از غیب برون آید و کاری بکند!..
من وقت دارم منتظرم بفرستی بخونم.حسین برای ÷ایان نامه دکترا هم نفسی باقی بذار.دنیا که به آخر نرسیده اینو سمبل کنی تا به اون برسی کار همه کارشناس ارشدا را کردی.این مملکت از تو سواد نمیخواد اینو بفهم.میخوان یه مدرکت بدن دلخوش بشی بگی من قاطی شما ها
بابا این چیه بابا مخ دانمشند
« تا شقایق هست زندگی باید کرد»
بر سر آنم . . . . . . . . . . . . . . . .
دست به کاری زنم که غصه سر آید