یعنی زنگرفتن اینقدر خوب بوده و ما نمیدونستیم؟! یعنی ازدواج میتونه اینقدر تحوّل و دگرگونی مثبت ایجاد کنه؟! یعنی هنوز تو این دوره و زمونه کسانی هستن که وقتی زن میگیرن، بهکلی تغییر میکنن و صددرصد به سمت خوبی حرکت میکنن؟!
زلیخا گفتن و یوسف شنیدن --- شنیدن کی بُوَد مانند دیدن؟!
شنیدهها خیلی زیاد بود امّا اگر با چشمای خودم نمیدیدم هرگز باور نمیکردم!. حالا هرچی که نگاه میکنم و چشمامو پاک میکنم و جور دیگر و جور دیگر میبینم، به خودم میگم: باور کن!خودشه! همون رضای خودمونه!. آره خودِ خودشه!... ببین! درسته که تمامِ رفتار و گفتارش با گذشته فرق کرده و طوری خوب شده که اصلاْ باورکردنی نیست، امّا انکار فایدهای نداره و چشمت کور! باید باور کنی!.. گفتنی است این آقا رضای ما پنج سال پیش برای اولین بار ازدواج کرد اما فقط سهماه زندگی مشترکش دوام آورد و بلافاصله از هم پاشید.. بعد از چندسال جار و جنجال و رفت و آمد در مسیر پاسگاه و دادگاه و زندان و سیاهچال!، و بهدوش کشیدن بار سنگین پانصد سکهی طلای ناقابل مهریه مثل یهحمّال!، سرانجام کارش به جدائی و طلاق کشید.. تا مدتها بخاطر این پیشآمد ناراحت و گرفته بود و روحیهاش بسیار خراب و آشُفته.. به قول شاعر:
دورِ زمانه دشمنَم، گردشِ چشمِ یار هم --- یار کمر به قتلِ من، بسته و روزگار هم!.
امّا حالا که داره برای بار دوّم ( بنازم به تجربه که از علم بالاتره! ) ازدواج میکنه، جوری تغییر کرده و مثبت به توان بینهایت شده که خدا میدونه!.. حالا من فقط حرفی و گوشهای از هزاران خوبی او اینجا مینویسم که اگه یهروزی روزگاری خودم خواستم یه غلطی بکنم، بیام اینجا و از آقا رضای خوشبخت یهچیزائی یاد بگیرم برای روز مبادا!!.
آقا رضا تازگیها از دور سلام میکنه، بعدش تعظیم و کلّی احترام و تکریم به بزرگ و کوچیک!..
بسیار خوشرو و خوشتیپ و خوشبرخوردتر از گذشته شده.. دیگه از دمپائی ابری و پیژامه پوشیدن خبری نیست!..
دیدن که نماز اوّل وقت میخونه و دعا و نیایش یاد گرفته!. از خرابات به مسجد گذرش افتاده!..
از نوشیدن مشروب و کشیدن سیگار و هر سهنقطهی دیگری بهصورتِ کلّی و جزئی پرهیز میکنه!..
روزی سهوعده غذای گرم میخوره و حسابی چاق و چلّه شده و دیگه چند وقتی میشه که اطرافِ ساندویچی و فلافل و جیگرکی دیده نشده!.. طفلکی تو این چند سال پس از مُتارکه، همیشه گشنه و سرگردون بود و نشونیِ دقیق تمام اغذیه فروشیهای منطقه و شمارهتلفونشونو ازبَر بود!.. آقا مُبارَکه...
خیلی فعّال و پُر جُنب و جوش شده و اکتیویتهاش جوریه که کاملاْ با چشم غیرمسلّح میشه دید و فهمید!.. یاد اون روزها بخیر که آقا توی راه رفتن ساده با پای پیاده، به خودش پُشتِپا میزد!..
تازگیها کارش شده احوالپرسی و سرزدن به دوستان دور و نزدیک در روز روشن و شب تاریک! و تزریق انرژی مثبت به غریبه و آشنا!...
جدّی جدّی با دیدن آخرین ورژنِ این آقا رضای جدید، آدم هوس میکُنه کمی تا قسمتی خر بشه!. وقتی میبینی سوار بر پرایدِ مراد!، چندتا بوق شیپوری برات میزنه و بهاتّفاقِ نامزدش خندون و خوشحال سری تکون میدن و دستی رو که انگشتر داره بهِت نشون میدن و از کنارت رَد میشَن، یهجورائی قلقلکت میآد و از مجرّدی حالت گرفته میشه و حسابی بَدِت میآد!.. و از عروسی و عروس خوشت میآد!...
علم و فضلی که به چــِلسال دلَم جمعآورد --- تَرسَم آن نرگسِ مستانه بهیغما ببَرَد
نیست در شهر نگاری که !!!
به رضا جان برسان سلام ما را
حالا شیش ماه دیگه هم اگه شد، یه گزارشی از وضعیت این آقارضا بنویس. ببینیم هنوز همین قدر مشعوفه یا نه.
روزی شما باد