کاش مال من بود!

یه احساس خیلی خوب و خوش‌آیند،.. کمی تلخ، کمی شیرین.. یه احساس مرموز که بفهمی‌نفهمی آدم مورمورش می‌شه.. و شاید یه‌کمی هم حسودی و بُخل چاشنی این احساس باشه،.. احساسی که معمولاْ نمی‌شه برای دیگری بازگو کرد و بینِ خودت و خودت می‌مونه،.. یه حس نسبت به نویسنده  و یا خالق اثری که ناخودآگاه وادارت می‌کنه تو دلت بگی: ْ  آفرین، بَه‌بَه... کاش من!... اِ‌ه اِ‌ه می‌بینی تورو خدا!.. چرا این مطلب رو من ننوشتم.. منم که همین‌جوری فکر می‌کردم.. چقدر قشنگ نوشته ناقلا! کاش تو خواب دیده بودم و وقتی بیدار می‌شدم خودم می‌نوشتمش!  ً  ... گفتم که یه احساس تلخ و شیرین...

فکر ‌کنم برای شما هم پیش اومده باشه وقتی یک مطلب خوب می‌خونید تو دل‌ِتون آرزو کنید که ای‌کاش من این مطلب رو زودتر می‌نوشتم! یا وقتی یه فیلم خوب می‌بینید با خودتون می‌گید: ً عجب موضوع نابی داشت. چرا من تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم. شاید بشه یه فیلمنامه تو این مایه‌ها نوشت‌‌. فقط باید یه‌کمی بیشتر وقت بذارم!  ً ...

دنبال مطلب برای نمایشگاه کتاب می‌گشتم که  این نوشته - که پائین نوشتم - تو روزنامه شرق به چشمم خورد و برای من حسّ حسادتی - که بالا نوشتم - ایجاد کرد. برای من که مثل نویسنده فکر می‌کردم اما هیچ‌وقت قلم به دست نگرفتم تا احساس‌َمو روی کاغذ بنویسم... مفت چنگش! راحت و روون نوشته... من که خیلی پسندیدم...                                     

-------------       اگر جا  کم نبود  -------------

سروش صحت: «همه این کتاب ها را خوانده اى؟» اینقدر در پاسخ به این سئوال با سر پائین انداخته از شرم و خجالت اعتراف کرده ام که حتى یک چهارم کتاب هایى را هم که در قفسه ها چیده ام، نخوانده ام که چند سال پیش نزدیک بود دچار اشتباه بزرگى شوم و خودم را از لذت بزرگ کتاب خریدن محروم و به لذت خواندن محکوم کنم. اما خواندن مقاله اى از «امبرتو اکو» به موقع جلوى این اشتباه را گرفت. اکو در مقاله اش گفته بود که نه تنها بخش عمده اى از کتاب هاى کتابخانه اش را نخوانده است، بلکه از بعضى از کتاب هاى نخوانده اش چند نسخه دارد، یک نسخه چاپ اول، یکى با جلد گالینگور، یکى در قطع جیبى و... شاید در نگاه اول این کار دیوانگى به نظر بیاید، ولى این نگاه اول اهمیتى ندارد. همه ما دیوانه بازى را دوست داریم. اگر «جا» داشته باشیم و اگر «پول» داشته باشیم، و اگر از دیدن کتابى که دوستش داریم در کتابخانه کیف مى کنیم، چه اشکالى دارد که نسخ متفاوتى از آن جلوى چشممان باشد تا هر بار که نگاه ما به جمال عطف یا جلد کتاب مى افتد خوشحال شویم؟ دیدن کتاب هایى که خوانده ایم خاطره خوش خواندن را زنده مى کند و دیدن کتاب هاى نخوانده حسى مبارزه جویانه و امیدوارانه را... «بالاخره مى‌خوانَمَت.» کتاب خواندن یک لذت است و کتاب خریدن لذتى دیگر. نمایشگاه، محلّ عیش و عشرت با دوّمى است. پول‌ها را جمع کنید، کتاب‌ها را بخرید، وزن کتاب‌ها را حس کنید، بعد که به خانه رسیدید کتاب‌ها را روى هم بچینید، لَم بدهید و در حالى که آرام آرام چاى مى‌خورید یکى یکى کتاب‌ها را ورانداز کنید. اگر حوصله داشتید مى‌توانید همانجا خواندن یکى را شروع کنید و اگر نداشتید نگران نباشید، از این به بعد خیالتان راحت باشد که هر وقت حوصله داشتید همه چیز مهیاست...
-----------------

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یک دوست 13 اردیبهشت 1385 ساعت 12:11 ق.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی اینترنتی ... هر کلیک 80 ریال ... به ما سر بزنید.

بهشت 14 اردیبهشت 1385 ساعت 01:45 ب.ظ

آره برام پیش اومده که بگم چه اعتماد به نفسی!چه مطلب قشنگی برای موضوعی که من فکر نمیکردم میتونه موضوع باشه.حالا هم به تو حسودیم شد که این احساس را که من هرگز لو نداده بودم نوشتی

مژگان 1 آبان 1385 ساعت 09:48 ق.ظ

ایا میتوان از طریق این سایت آدرس ایمیل آقای سروش صحت را پیدا کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد