امروز با استاد مظاهر مصفّا کلاس داشتم. شاید باور نکنید اما با وجود کهولت سن ( حدود هشتاد سال ) ۸۵ صفحه از هفتپیکر نظامی گنجوی رو خووند، بدون حتی یک توپوق کوچولو! ( ببخشید، کلمهی بهتری پیدا نکردم!). استاد بیبدیل ادبیات فارسی که سابقهی بیش از ۵۰سال تدریس متون ادبی رو در دانشگاههای برتر کشور بهمراه داره و پدر علی مصفّا ( بازیگر فیلم بسیار تاثیرگذار لیلا ) و دائی فواد حجازی ( آهنگساز ) هم هست... درس که تموم شد استاد گلایه کرد از اینکه چرا وزارت ارشاد اجازهی چاپ کتاب رو به ایشون نمیده و گفت که از زمان وزارت میرسلیم تا الآن ( حدود ۱۲ سال ) هیچ کتابی از او چاپ نشده و حتی سرودههای عرفانی ایشون هم به همون سرنوشت کتابهای سیاسی اجتماعی گرفتار شده... به استاد پیشنهاد دادم که اگر مایل باشند براشون یه وبلاگ بسازم تا هر چی دلتنگی و گفتنی و سرودنی داره برای علاقمندان واقعیش اونجا بنویسه.. ابتدا از من در مورد این پدیده کمی توضیح خواست و بعد منو مورد لطف و محبّت قرار داد و از پیشنهادم استقبال کرد... بچههای کلاس هم شدیداْ استقبال کردند و من دست بکار شدم تا وبلاگ ْ مطرب عشق ْ رو راهاندازی کنم... کاری که تا قبل از این فقط برای یک نفر انجام داده بودم که نمیدونم چرا چندوقتی هست که دیگه نمینویسه!... امیدوارم وبلاگ استاد مصفّا سالهای سال پرکار و پربار به کارش ادامه بده و تشنگان دریای معرفت این استاد بلندآوازه و مهربون رو بیش از پیش سیرآب کنه... وقتی آماده شد همینجا خبر افتتاح وبلاگ رو مینویسم.... سرگذشت پیری فرزانه میتونه خیلی خووندنی و جذاب باشه... برای نام وبلاگ استاد مصفّا اگر پیشنهادی دارید خوشحال میشم که به من کمک کنید... اگر کمک دیگری هم تونستید که چهبهتر!!... امضا: گدای اینترنتی!
۱- مطرب عشق
۲- پیر فرزانه
----------------
از اونجائی که شدیداْ به استاد مصفّا علاقه دارم، و با اینکه فقط دوماه از آشنائی من با ایشون میگذره، احساس میکنم شعرهای استاد از اون جنس شعرهائی آست که تاثیر بسیار زیادی بر روی من خواهد گذاشت... چند بیت از یکی از غزلهای استاد مصفّا تقدیم به شما دوستان باصفا...
عافیتسوزِ جهان بودم، مرا نشناختند رندِ بینامونشان بودم مرا نشناختند
کنج خلوت سر به زانوی قناعت داشتم چند گنج شایگان بودم مرا نشناختند
پرّکاهی زرد و لرزان روی خاک راهِ دوست آبروی کهکشان بودم مرا نشناختند
اختران و مهرو ماه از لفظ و معنیساختم درزمین چون آسمان بودم مرا نشناختند
سوخته بربادرفته پیسپرده خاکسار مُلکِ جم، فرّکیان بودم مرا نشناختند
عاشق ایرانزمین سودائی خاکِ وطن قیروان تا قیروان بودم مرا نشناختند
محو مردم دوستی شیدائی آزادگی شاعر آزادگان بودم مرا نشناختند
آشنای زخمی سرمای غربتهای تلخ آهوی بیآشیان بودم مرا نشناختند
آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::
ای خدا! نه مظاهر شدیم نه مصفا
آفرین بر دانشجویی چون شما که قدر گوهر می شناسید.خدا نگه دارتان.واون شعر قشنگی که گلایه داشتند شناخته نشدندوبه نظرم امثال شما بشناسندشان کافیست.البته که اگر مرا در عالم فقط یکی بشناسد برایم کافیست.قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.ممنون که شما باعث شدید با اسم ایشان آشنا شوم.امیدوارم وبلاگ تان بتواند دلشکستگی ایشان را مرهم باشد.عنوان وبلاگ تان اگر؛ ستاره آسمان ادب در محاق ؛) باشد قشنگ است