نشان آدمیّت!

از وقتی‌که خودمو شناختم و یادم می‌آد به ظاهر و تیپ آدم‌ها‌ی دور و بَرَم  زیاد اهمیّت نمی‌دادم و بیشتر به واقعیات درون اونها و اخلاق و صفاتشون می‌پرداختم تا به کیف و کفش و لباس‌شون.. تا اینکه یه‌روزی این شعر رو ( احتمالاْ به‌اشتباه ) حفظ کردم و همین یک بیت شعر دلیلی برای استحکام بیشتر عقیده‌ی من شد:

  تن آدمی شریف است به جان آدمیّت             نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت

این باور و اعتقاد همین‌جوری ادامه داشت و روز به روز محکمتر می‌شد تا اینکه برای بار اوّل عاشق شدم!. اون زمان ۳۱ ساله بودم امّا شعر و شاعری زیاد بلد نبودم!... طرف خیلی رُک و پوست‌کنده به من گفت: ْ ببین حسین‌جان! منظور شاعر برای تو درست جا نیفتاده. کافیه یه‌کمی بیشتر دقّت کنی،. شاعر می‌گه: نَه همین لباس زیباست نشان آدمیّت... یعنی اینکه لباس زیبا نشان آدمیت هست امّا نه به‌تنهائی!. بلکه لباس و ظاهر زیبا و آراسته یکی از شرطهای آدم بودن می‌تونه باشه!. و قطعاْ آدمیّت می‌تونه شرطهای دیگری هم داشته باشه!.. باید در کنار زیبا لباس پوشیدن و خوش‌تیپ و مرتب گشتن، صفات دیگری هم داشت تا آدم شد ْ... همون موقع حرفش واقعاً به دلم نشست و تائیدش کردم. با اینکه عاشق بودم و به نوعی چشم و گوش بسته همه‌چیز رو تائید می‌کردم امّا این‌ حرف آویزه‌ی گوشم شد و سعی کردم که بیشتر از گذشته در مورد اینجور مسائل فکر کنم و تا اونجائی که مقدوره سعی کنم تیپ و ظاهر و اینجور مسائل رو رعایت کنم و بهش اهمیّت بدم!!! الآن که دیگه چند سالی از اون روزگارها سپری شده و یواش یواش به مرز ۴۰ سالگی دارم نزدیک می‌شم، بهتر درک می‌کنم که حرف اون دختر کاملاً درست بوده و کفش و لباس و ماشینِ شیک و گرون‌قیمت حتی آرامش و شخصیت و اطمینان هم می‌تونه به آدم ارزونی کُنه!.. حالا چرا و چه‌جوری؟ داستانش از این قراره...

از چند روز پیش تهِ کفشم سوراخ شده و راه رفتن به نوعی شکنجه برام تبدیل شده!. کفشی که عیدِ تازه‌ گذشته نه!، عیدِ قبلی خریده بودمش... خوب که به این مسئله کهنه بودن کفش و سوراخش که هرروز بزرگتر می‌شه دقّت می‌کنم می‌بینم تمام دردهای این چند روزه از سردرد و کمردرد و پادرد گرفته تا دردهای رماتیسم و مفاصل در اثر همین سوراخ کوچولو به سُراغ من هالو اومده!.. این شبها که به خونه می‌رسم مامانم بنده‌خدا باید یه‌قوطی وایتکس و چهل لیتر آب مصرف کنه تا جوراب من تمیز بشه و مخصوصاْ با نخ‌سوزن! کفِ جورابو برام وصله‌پینه کُنه!.. امروز غروب ناخودآگاه یاد حرف اون دختر افتادم و به خودم گفتم: پسر جان! پول که فعلاً یه‌مقدار داری و هرچی به این و اون عیدی و شاباش دادی هنوز تَه نکشیده!. یه‌کم حوصله و دقّت بخرج بده و یه‌جفت کفش خوب برای خودت تهیه کن تا اولاً مجبور نباشی که همیشه پاشنه‌شو بخوابونی! و بعدش هم اینکه بتونی مثل آدمیزاد راه بری و اعصابت بیشتر از این درب و داغون نشه!... البته ناگفته نماند که کفش وقتی سوراخ شد و از بین رفت که یکماه تمام استارت ماشین رو نبُردم تعمیرگاه و دُرست نکردم و هرروز صبح نیم‌ساعت به‌تنهائی ماشین هُل دادم تا روشن بشه و در نهایت کفشم به این روز افتاد!...

استارت ماشینو که تعمیر ‌کردم... حالا فقط مونده تنهائی برَم یه‌جفت کفش بخَرَم...

 

نظرات 8 + ارسال نظر
بهشت 23 فروردین 1385 ساعت 12:41 ب.ظ http://nochagh.blogsky.com

به حلوت بخورم زهر که شاهد ساقی است
مامانا میگن چوب خشکیده را هم خوش بپوشانی میشه ساقی.اونقته که تو دل دیگران جا واسش وا میشه.ظاهر هم تو انتخاب نقش داره.ولی نه اونقدر ها که جان آدمیت را وانهاد و لباس زیبا را چسبید گرچه اولویت اول با جان آدمیست

سونامی 24 فروردین 1385 ساعت 12:29 ب.ظ http://taoun.blogfa.com

بابا تو دیگه کی هستی !!!!!! یه کفش خریدن که دیگه این حرفا رو نداره . کمتر از ۱۰ دقیقه کاره .
اصلا می خوای بیام با هم بریم خرید ؟ خوش سلیقم خفن !

گربه چکمه پوش 24 فروردین 1385 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.pervilla.com

کجایی پس تو

[ بدون نام ] 26 فروردین 1385 ساعت 05:36 ب.ظ

سونامی 30 فروردین 1385 ساعت 03:29 ب.ظ http://taoun.blogfa.com

حسین جان من بی صبرانه منتظر نظرات ارزشمندتم :X

بهشت 4 اردیبهشت 1385 ساعت 10:18 ق.ظ http://nochagh.blogsky.com

دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک میرود دست بدست
سلام.توقع خدمت از کسی داشته باش که توقع نعمت از تو داشته باشد.به یاد اولین مطلبی که در این وبلاگ یاد داشت فرمودید

سونامی 5 اردیبهشت 1385 ساعت 09:02 ق.ظ http://taoun.blogfa.com

به اینجا ایمیل کن
atishphiriskeh@yahoo.com
یا اگه نشد Star.radan@gmail.com
منتظرم

نگار 7 اردیبهشت 1385 ساعت 09:54 ب.ظ

بابا بنویس دیگه حوصلمون سر رفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد