گروه نجات!

نزدیک خونه‌ی ما و این راه‌بندون بی‌سابقه کمی عجیب بنظر می‌رسید و من بدجوری کلافه شده بودم. زیاد اهل بوق زدن نیستم اما تو اینجور مواقع به زمین و زمان نق می‌زنم. صدای نوحه و عزاداری از بلندگوهای بسیار قوی پخش می‌شد و چندنفر پیراهن مشکی کنار خیابون دیده می‌شدن که دور یه‌چیزی جمع شده بودن و داشتن از سر و کول هم بالا می‌رفتن!. اول خیال کردم دسته‌ی سینه‌زنی یا زنجیرزنی راه افتاده، امّا هوا هنوز روشن بود و این خیال نمی‌تونست زیاد درست باشه. تازه اینکه بجای زنجیر و سنج، تو دست جماعت پیچ‌گوشتی و سیم مفتول و انبردست و از اینجور ابزارآلات دیده می‌شد! یه‌کم که تو ترافیک جلوتر رفتم، دیدم از علامت و چلچراغ هم خبری نیست! آخه پس چه‌خبر شده؟؟

یه پراید مشکی اونجا وسط جمعیّت بود. (من هم که به این مسئله حسّاس!) و مردم همیشه درصحنه ازچهارطرف به دورش حلقه زده بودن. یه خانم خیلی شیک و پیک و سانتی‌مانتال دست‌به‌سینه داشت به جماعت نگاه می‌کرد و با یک نگاه می‌شد فهمید که پرایدٍ زبون بسته‌اش اونجا در حلقه‌ی محاصره افتاده!. نگو انگاری خانم یادشون رفته سویچ ماشین رو بردارن و بعد تشریف ببرن صف نونوائی نوبت بگیرن! زمانی که برگشته بودن، نمی‌دونم طفلک به چند نفر این جریان رو گفته بود که همین‌جور از هرچهارتا درب ماشین یکی دو نفر آویزون بودند که شاید به‌ امید خدا هرچه زودتر فتح‌بابی بکنند!. خانمه بنده‌ی خدا نون بربری رو گذاشته بود رو سقف ماشین و همینجوری مات و مبهوت نگاه می‌کرد به جماعتی که باهم مسابقه گذاشته بودند و هرکدوم آرزو می‌کردن زودتر به خانم کمک کنند! صحنه‌ی جالبی بود. یکی داشت با شاه‌کلید صندوق عقب رو امتحان می‌کرد و اون یکی درحالیکه یه‌گاز به نون‌بربری می‌زد، سیم‌مفتول رو فرو می‌کرد به لاستیکهای دور شیشه!. دو سه نفر هم از دستگیره‌های در آویزون شده بودن و فشار می‌دادن!. همه دسته‌کلیدهاشون رو به دست گرفته بودن و یکی‌یکی امتحان می‌کردن... یکی‌دونفر زبل‌خان هم داشتن از خانمه می‌پرسیدن که مدل ماشین‌تون چیه؟ چندوقته این ماشین رو دارید؟ اصلاْ پراید ماشین خوبیه؟؟ کدوم تعمیرگاه می‌بریدش؟؟؟

خلاصه خانمه که معلوم بود مثل من خیلی خوش‌شانسه! نمی‌دونست که واقعاْ چه‌جوری از این همه آدم تشکر کنه!. اون نزدیکی‌ها  هیئتی هم برقرار بود و جماعت به دنبال ثواب و پاداش بودن و از هیئت فرار کرده بودن! خیلی دوست داشتم پایان ماجرا رو براتون تعریف می‌کردم ولی باور کنید راه نبود که زیاد به صحنه نزدیک بشی. برای پیوستن به گروه نجات باید خونین و مالین می‌شدی!. دیگه بقیه‌ی داستان رو خودتون حدس بزنید....! البته من که چندتا از سابقه‌دارهای محل رو بین جماعت دیدم....!

باور کنید اگر خود خانمه توی این فاصله یادش می‌افتاد که سویچ یدکی توی کیفش هست، به هیچ وجه نمی‌تونست تو اون همه ازدحام و شلوغی جمعیت این موضوع رو عنوان کنه و شاید هم هیچکس به حرفش گوش نمی‌کرد!... همه امداد خودرو! بودند چون خودشون اومده بودن واسه کمک!!!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
امین خسروی 16 بهمن 1384 ساعت 12:32 ق.ظ http://hobot.blogsky.com

سلام دوست عزیز.. با تبادل لینک چه طورین؟

کیمیانت 16 بهمن 1384 ساعت 12:40 ق.ظ http://kimiyanet.blogfa.com

دوست گرامی : با تشکر از وبلاگ خوبت .
اگر به کارت اینترنت احتیاج داشتی یک سری هم به ما بزن ! با یکبار امتحان ، همیشه کیمیانت را انتخاب میکنید.
لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، با پشتیبانی 24 ساعته و امکان فعال سازی VPN را تجربه کنید. با سرویس VPN برای همیشه از شر فیلتر راحت شوید.

مرتضی 16 بهمن 1384 ساعت 12:52 ق.ظ http://crazypc.blogsky.com

سلام بابا یه لینکم بده ما

گربه چکمه پوش 16 بهمن 1384 ساعت 01:23 ب.ظ http://www.pervilla.com

حالا واقعاْ بود!؟؟!؟!

گربه چکمه پوش 17 بهمن 1384 ساعت 09:36 ق.ظ http://www.pervialla.com

آپ دیت نمیکنی میام میبینم آپدیتی آپدیت میکنی میام میبینم اکسپایر شدی! چه کنیم با تو؟

بهشت 17 بهمن 1384 ساعت 09:55 ق.ظ http://nochagh.blogsky.com

واقعا با مزه بود مهربونی های مردان در حق اون خانمه.به خصوص اونکه نون بربری ها را میخورد و اونکه مدل ماشین خانومه را می پرسید.بعد مدتها یه متن جذاب منو کلی سر شوق آورد

مرتضی 22 بهمن 1384 ساعت 10:03 ب.ظ http://crazypc.blogsky.com

سلام
تو بده ما هم میدیم

گربه چکمه پوش 24 بهمن 1384 ساعت 02:46 ب.ظ http://pervilla.com

چقدر کندی تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد