اون پائین‌ پائین‌ها!

 

: استاد، با اجازه!..

: چرا انقدر دیر!.. بیرون در منتظر باشید آقا، صداتون می‌کنم!

برای اولین‌بار تو زندگیم، یک استاد با من اینجوری رفتار کرد و سرکلاس رام نداد!. همیشه عادت دارم دیر- البته نه خیلی دیر!- برسم، چون رختخوابم بدجوری چسبناکه! مخصوصاْ دم‌دمای صبح!. ولی این‌بار فقط  ۱۴ دقیقه دیر رسیده بودم و استادی که همیشه از من دیرتر می‌رسید باعث شد ۱۵ دقیقه بیرون کلاس منتظر باشم تا دلش بحالم بسوزه و اجازه‌ی ورود بدِه!... پیشِ خودش فکر می‌کرد که من منتظر نمی‌مونم و میذارم می‌رَم، ولی وقتی که در رو باز کرد و دید همونجور مثل بچه‌ی خوب با کتابی دربغل به دیوار تکیه‌دادم، حسابی دلش به حالم سوخت و گفت: بفرمائید!... خیلی با خودم کلنجار نرفتم که صبر کنم با بذارم برم! چون استاد بود و احترامش در هر حالی واجب...

یک‌ساعت که از کلاس گذشت، اومد بالای سرِ من و با صدائی خیلی آهسته پرسید: امروز چرا دیر رسیدی پسر!؟

گفتم: چون از داخل شهر اومدم و ترافیک وحشتناک بود ( بعضی وقتها که ماشین داشته باشم از اتوبان می‌رم).

گفت: من ۷:۱۵ از بالای پاسداران حرکت کردم و سر ساعت ۸ رسیدم. یه مقدار زودتر راه بیفتی حتماْ بموقع می‌رسی!.

گفتم: من هم همون ۷:۱۵ حرکت کردم ولی از جنوبی‌ترین نقطه‌ی تهران!

 گفت: کجا؟

 گفتم: اون پائین‌ پائین‌ها!...( با دست به نقطه‌ی خیلی دوری اشاره کردم )!

 دیگه حسابی دلش به حالم سوخت و غلط نکنم یه نمره‌ی ۲۰ برام کنار گذاشت!.. چون رفتارش تغییر کرد و خیلی بیشتر از قبل تحویلم گرفت و حسابی باهام رفیق شد... دروغ هم نگفتم، چون خونه‌ی ما نسبت به پاسداران، خیلی‌خیلی جنوبی می‌شه!!!

نظرات 8 + ارسال نظر
رضا 30 آبان 1384 ساعت 09:59 ق.ظ http://reza-n.blogspot.com

با دستت که دروغ بگی وای به حال زبونت!

گربه چکمه پوش 30 آبان 1384 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.pervilla.com

اونم که ساده!

حامد 30 آبان 1384 ساعت 11:14 ق.ظ http://joojetighi.blogsky.com

امیر جان قلم زیبائی داری
بابا ایول
یسر به بالاگ من بزن خوشحال میشم

سونامی 30 آبان 1384 ساعت 07:12 ب.ظ HTTP://TAOUN.BLOGFA.COM

که ۲۰ برات کنار گذاشته !!!!!! اینکاره ای ها !

مست وصال 2 آذر 1384 ساعت 01:47 ب.ظ http://analotika.meykade.com


مردمان سرزمینم


همیشه در پس نگاه هایشان


در پس سکوتشان


در پس بلند ترین آوازهایشان


در شالیزارهای فکر و اندیشه شان


تو را چون نوایی مه آلود می خوانند!


من تو را


در نی زدن چوپانان این دشت دیده ام


در سکوت نیمه شبان دشت


در لالایی مهتاب در گهوراه ی زمین


در مهربانی جویبار جاری در سینه ی دشت های گسترده


من تو را


در درونم دیده ام !

۳۴۵ 4 آذر 1384 ساعت 03:22 ب.ظ http://persianyahoo.blogsky.com

درود .. قالب اگه میخوای بیا .. قالب های بلاگ اسکای بیده جیگر ...جاودان باشی.

بهشت 8 آذر 1384 ساعت 04:23 ق.ظ http://nochagh.blogsky.com

حسین جان سلام.بیشتر بنویس.به خصوص ادیبانه.ممنونم

الیزه 8 آذر 1384 ساعت 08:33 ب.ظ

این پستت اولا جالب بود! از این به بعد منم از این حربه استفاده می کنم! ثانیا عزیزدلم فکر نمی کنی که تا حالا از وبلاگ من اشتباها جای وبلاگ طنز استفاده می کردی؟:)) حقیقتش اینه که وبلاگ نوشتن از سرم افتاده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد