سرآب

          خبــرَت خــراب‌تـَر کــرد، جَـــراحــتِ جـدائی            چو خیالِ آبِ روشن که به تشنگان نمائی

          بشُدی و دل‌ببردی و بدست غـم سپُــردی             شب و روز در خیالی و ندانمَت کــجائی؟

          تو جفای خود بکردی و نه مــن نمی‌توانم              که جفا کنم، ولیکن نه تو لایـق جـفائی

نظرات 6 + ارسال نظر
اطهر 24 آبان 1384 ساعت 11:14 ق.ظ http://brightfire.blogsky.com

بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را

بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را

در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند مو را

زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را

گربه چکمه پوش 24 آبان 1384 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.pervilla.com

منکه دیروز کلمنت گذاشتم! چیکارش کردی؟

سونامی 24 آبان 1384 ساعت 02:32 ب.ظ http://taoun.blogfa.com

خیلی وقت بود نبودی گفتم بلاگ اسکای هیشکی رو سر کار نذاشت تو رو خوب گذاشته که اینهمه مدت آفتابی نشدی ،
جدای این حرفا عجب شعری بود ها ، عین خوردن یه چای داغ تو یه روز برفی بهم چسسسسسسسسسسسسسبید

بهشت 24 آبان 1384 ساعت 08:19 ب.ظ http://nochagh.blogsky.com

گویا موفق شده اید

نگار 27 آبان 1384 ساعت 12:16 ب.ظ

مبارکا باشه منزل نو

سلام
بسیار زیباست.
موفق باشید. یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد