بــِرسان باده که غم روی نمود، ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود، ای ساقی
حالیا عکس دل ماست در آئینهی جام تا چه رنگ آوَرَد این چرخ کبود، ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او چون بهخون دل ما دست گشود، ای ساقی
تشنهی خون زمین است فلک وین مَه نو کهنه داسی است که صد کشته درود، ای ساقی
بس که شُستیم به خوناب جگر جامهی جان نه از او تار بجا ماند و نه پود، ای ساقی
حق بهدست دل من بود که در معبد عشق سر به غیر تو نیاورد فرود، ای ساقی
در فروبند که چون سایه درین خلوت غم با کسام نیست سر گفت و شنود، ای ساقی
--------------------------------------------------------------------------
برای اولین بار تو زندگیم، از تَه دل آرزو کردم، ای کاش اصلاْ شعر بَلد نبودم!.. تو این روزها، اینقدر شعر و غزل تو ذهنم رفت و آمد میکنه که سر نوبت با هم دعواشون میشه!. نمیدونم کدومشونو بخونم... خیلی حسهای عجیب و غریب از این شعرها میگیرم و نمیدونم با این همه شعر که یکجا به ذهنم میآن و حسهائی که از خوندن اونها میگیرم، چیکار کنم!... غزلی که براتون نوشتم از هوشنگ ابتهاج، شاعر همروزگار ماست... یه بیت از یک غزل دیگر ابتهاج هم با حال و هوای این روزهای من خیلی مناسبت داره...
-----------------------------------------------
نه لب گُشایَدَم از گُل، نه دل کِشم به نوید چه بینشاط بهاری، که بی رُخِ تو رسید
بهار همیشه قشنگه. دوباره چشماتو ببند و همن رو تکرار کن میبینی ک تو هم منتظرشی...
سلام ..من دنبال یه مصرع از یه بیت میگشتم که با سرچ کردنش به این جا رسیدم و اون شعر رو تموم یافتم..میبینی گاهی رفت و آمد شعرها اگر برای شما نون نداره برای ما داره :)
بابا جون اگه نمینویسی تعطیل کن هی ما بیایم سر بزنیم هی ببینیم یک ساله بروز نشدی !!!
بهار تهنیت
شوخی کردیم ملک خودته خواستی بنویس نخواستی هم بنویس!