گنجشک کوچولو

دلم خیلی سوخت و خیلی گریه کردم وقتی شنیدم بچه‌ی هشت ماهه‌ی یک خونواده- که اولین فرزندشون هم بوده- در اثر یک بی‌احتیاطی، خیلی‌زود قفس‌ِ تن رو خالی گذاشته و برگشته به همون جائی که چند ماه پیش از اونجا به امانت اومده بود... گنجشک کوچولوی ناز، که هنوز برای پرواز هم کوچولو بود، پر زده و رفته و قفس خالی تن‌اش روی تخت اتاق عمل، حتماْ اشک خیلی‌ها رو درآورده... هنوز برای اولین جشن تولدش شمع روشن نکرده بودند که خودش مثل یک شمع روشن زود آب شد و رفت... برای همه‌ی گنجشکهای کوچولوئی که زود به آشیانه‌ی اصلی‌شون برگشتند، دلم سوخت...   

نظرات 3 + ارسال نظر
AOL 12 بهمن 1383 ساعت 01:01 ب.ظ http://AOL.blogsky.com

سلام من لینک شما رو در وبلاگ گذاشتم اگه میشه شما هم به نام قالبهای وبلاگ لینک من رو توی وبلاگتون بذارید

حمید 12 بهمن 1383 ساعت 01:25 ب.ظ http://fardaa.blogsky.com

سلام
لطفا نظرتان را درباره آخرین نوشته من بگویید

المیرا 12 بهمن 1383 ساعت 09:04 ب.ظ http://leilymadani.blogsky.com

غمگین بود..
یه کتاب خودم دیروز :هیچ راهی دور نیست. (ریچارد باخ) بنا به تعریفای اون کتاب تولد حتما روز خاصب اتفاق نمی افته. پس برای جشن نگرفته شاید زیاد نباید غمگین شد.. برای چیزهای دیگر. در نطفه خفه شدن های پیا پی
شما بالاخره موفق شدی بیای ارکات؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد