دانـی که چیست دولــت؟ دیـدار یـار دیدن در کُویِ او گدائی، بـر خُسرَوی گُزیدن
از جــان طَــمع بُــریدن، آســان بُوَد ولیکــن از دوستانِ جانی، مُشکل تَوان بُریدن
خواهم شدن به بستان، چون غنچه با دل تنگ وانجا بـه نیکنــامـی، پیراهنــی دریدن
فُرصَت شُـمار صُحبت، کـز این دوراهه منزل چون بُگذریم دیگر نَتوان به هم رسیدن
--------------
چند روزی میشه که هر چی میخوام شعرزمزمه میکنم، آخر میرسه به این غزل حافظ... گفتم شما هم در جریان باشید!!!
سلام
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن.....چه شعر قشنگی
وبلاگ جالبی دارید...
موفق باشین.
خیلی شعر زیبایی بود
موفق باشی دوست عزیزم
من هم سلام
از پیغامتون متشکرم.
امیدوارم شما هم خوب باشید.
بسیار انتخاب زیبایی بود خوشمان آمد یا حق
وبلاگت خیلی تیمیسه
با تبادل لینک چه طوری
WwW.Fbi.BlOgSky.CoM
آفرین که از ذهنت پرده برداشتی.من هم اون شعر که میگه خنک جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن