رَسم من!

همیشه وقتیکه دلم میخواسته چیزی بنویسم، دستم به قلم نرفته... و و قتی قلم به دست گرفتم، هرگز اون چیزی رو که دلم میخواسته ننوشتم...
نمیدونم، شاید رسم من اینجوری باشه، شاید...
هر وقت که اومدم کتاب بخونم، چشمام از خواب سنگین شده... و وقتی که بیدار موندم، یا حوصله نداشتم یا هر چی گشتم کتابی برای خوندن پیدا نکردم!...
هر وقت که رفتم رستوران درجه یک، اشتهائی برای خوردن نداشتم... و هر وقت خیلی گرسنه بودم، غذای سه روز مونده به خوردم دادن!...
نمیدونم، شاید رسم من اینجوری باشه، شاید...
هر روز صبح که سرویس اومده تو ایستگاه، من خواب موندم... و ماهی یکبار هم که من بموقع اومدم تو ایستگاه، راننده سرویس خواب مونده!...
همیشه زمانی که خیلی خوشحال بودم، دعوت شدم برای مجلس ختم یا شب هفت... و هر وقت که خیلی حالم گرفته بوده، جشن تولّدی ، عروسیی چیزی بوده!...
نمیدونم، شاید رسم من اینجوری باشه، شاید...
هر موقع شیک ترین لباسهامو پوشیدم، هیچکس به سراغم نیومده... و هر وقت کسی سر زده اومده، از دیدن ریخت و قیافه‌ام وحشت کرده!...
هر وقت تنها بودم، دوست داشتم یکی بیآد و منو از تنهائی در بیاره... و وقتی که اون یکی اومده، انقدر هول شدم و بیتابی کردم که بنده خدا پا به فرار گذاشته!...
نمیدونم، شاید رسم من اینجوری باشه، شاید...
شاید رسم من اینه که همیشه از کلاسهائی که خیلی دوست دارم جا بمونم، و سر کلاسهائی حاضر باشم که اصلا حال و حوصله‌شون رو ندارم...
شاید رسم من اینه که هر وقت خیلی دلم برات تنگ میشه، گوشی‌ات خاموش باشه... و هر وقت تو زنگ میزنی، من حسابی تو حال گریه کردن باشم!...
همیشه گفتم: چَشم، باشه، هر چی تو بگی... ولی بهر حال اگه دیدی یه روزی، جائی که باید " بله " بگم گفتم "نـــه"، تعجب نکنی‌ها!!!... شاید رسم من اینجوری باشه، شاید...

نظرات 7 + ارسال نظر
فرید 26 مرداد 1383 ساعت 11:37 ق.ظ http://biology82.blogsky.com

سلام وبلاگ خوب و جالبی داری به من هم سر بزن

فرید 26 مرداد 1383 ساعت 11:37 ق.ظ http://biology82.blogsky.com

سلام وبلاگ خوب و جالبی داری به من هم سر بزن

میثاق 26 مرداد 1383 ساعت 11:49 ق.ظ http://limo0o.blogsky.com

چقدر خوب بود. قالب نوشته ات رو خیلی دوست داشتم. شاید رسم همه ما اینه...

نگار 26 مرداد 1383 ساعت 01:11 ب.ظ

این رسم دنیاست که تو رو دلتنگ کنه اما آخریش رسم توست که دیگری رو دلتنگ میکنه مراقب رسم اونم باش

کیوان 26 مرداد 1383 ساعت 01:31 ب.ظ http://k1-online.com

اولا: برای چی گریه می‌کنی؟! دوما: اگه موبایل خاموش بوده شاید شارژش تموم شده. سوما: اگه منظورت با منه که من اصلا موبایل ندارم. چهارما: پیدا کنید پرتقال فروش را؟!!!

باران 27 مرداد 1383 ساعت 12:19 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

رسم عجیبیست ؟!
...
همین حرف ها رو ۱۰۰۰ باره دیگه به هزار زبون دیگه شنیده بودیم که همش بوی گلایه و شکایت می داد ...
اما نوشته ی تو اصلا ...
شاید رسم زمانه اینطوریه !!!!

کیوان 28 مرداد 1383 ساعت 01:48 ب.ظ http://k1-online.com

استاد بی‌صبرانه منتظر نوشته‌های زیبا و پربار شما هستیم.

کیوان و جمعی از بچه‌های محل!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد