رفت ، رفت ، رفت ......

 
آن دل که تو دیده ای، زِ غَم خُـون شد و رفت          از دیده خون گرفته، بیرون شُــد و رفت
روزی بــه هــوای عــشـق، صیدی مــی زد         لیلی صفتی بدید و مجنون شُد و رفت
نظرات 6 + ارسال نظر
هاجر 2 مرداد 1383 ساعت 06:08 ب.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

سلام. وبلاگت مثل اسمش قشنگه.اگه وقت کردی یه سرم به وبلاگ ما بزن ببن چه جوریه.خوشحال می شم

آرتمیس 3 مرداد 1383 ساعت 12:26 ق.ظ http://rahro53.persianblog.com

زیاد غصه نخور به قول شازده کوچولو وقتی تن به اهلی شدن بدی باید غصه هاش رو هم تاب بیاری .

رضا 3 مرداد 1383 ساعت 11:36 ق.ظ http://reza-n.blogspot.com

نه دیگه این واسه ما
دل نمیشه

[ بدون نام ] 3 مرداد 1383 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام آقاجون :
داری با کی صحبت میکنی ؟ ؟

sareer 3 مرداد 1383 ساعت 01:05 ب.ظ http://sareer.blogspot.com

یک تازه وارد !

نگار 4 مرداد 1383 ساعت 04:49 ب.ظ

مثل یک بختک سنگین گاهی بر جانت مینشیند، چنگ می اندازد، خونین میکند وهنوز دل دل زخمت خوب نشده باز هم چنگ می اندازد
آنقدر که بیهوش شوی چیزی شبیه خلسه از شدت درد ودر آن حالت غریب پهنای صورتت خیس خیس میشود کمی زخمت آرام میگیرد، میباری میباری مثل رگبارهای پاییزی گاهی با رعد هق هقی و گاهی مثل باران صبحگاهی.
همه وجودت که آتش گرفت و غمت بر همه جانت عمیق نشست کمی آرام میگیری گویی مهمان ناخوانده ای را به زحمت میپذیری
دیگر گزیری نیست زخمی عمیق بر چهره روحت نشسته میترسی از اینکه آیینه روحت را ببینی به غایت زشت مینماید جراحتی عمیق بر رخ روحت خود نمایی میکند زخمی زمینی بر روحی آسمانی عجب ننگی

باز هم گاهی درونش دل دل میکند آنقدر که فراموشش نکنی و می روی تا پذیرای زخمه ای عمیقتر باشی ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد