اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهرِ دل ، من به کجا سفر کنم ؟
به چشمانش که نگاه می کنی، به یاد می آوری دلهای از دست رفته را... آن آتشها که به خــاکستر نشستند... عــشق را به یـادت می آورد!.. گریزی نیســت... از تـدبیر هـم کــاری برنمی آید،.. باید رفت... اینجا باید از دست رفت!...
برقی اگر هست در چشمخانه پرفروغی
نگاهی اگر به دل مینشیند و درخششی اگر به جا مانده یادگار اشکهای فراوان است که چون فرو میریزند زلال میکنند و آینه
دیگر چیزی برای از دست رفتن نمانده
آنچه هست حاصل سفتن غمی دیرینه است شاید همان ابری که میبینی
من درست منظورتو نفهمیدم.کیو میگی ؟
خیلی عاشقی میخواهی بریم خواستگاری ؟