چشمان ابری


اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهرِ دل ، من به کجا سفر کنم ؟

به چشمانش که نگاه می کنی، به یاد می آوری دلهای از دست رفته را... آن آتشها که به خــاکستر نشستند... عــشق را به یـادت می آورد!.. گریزی نیســت... از تـدبیر هـم کــاری برنمی آید،.. باید رفت... اینجا باید از دست رفت!...  
نظرات 3 + ارسال نظر
نگار 29 تیر 1383 ساعت 05:04 ب.ظ

برقی اگر هست در چشمخانه پرفروغی
نگاهی اگر به دل مینشیند و درخششی اگر به جا مانده یادگار اشکهای فراوان است که چون فرو میریزند زلال میکنند و آینه
دیگر چیزی برای از دست رفتن نمانده

آنچه هست حاصل سفتن غمی دیرینه است شاید همان ابری که میبینی

شهرام 31 تیر 1383 ساعت 05:41 ب.ظ http://shimbal.blogspot.com

من درست منظورتو نفهمیدم.کیو میگی ؟

پیمان 31 تیر 1383 ساعت 09:31 ب.ظ http://mojepishro.persianblog.com/

خیلی عاشقی میخواهی بریم خواستگاری ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد