یادگاری از عشق

هر وقت که به یاد فرهاد می افتم، دلگیر می شوم... فرهاد کوهکن را می گویم ... همان عاشقی که برای رسیدن به معشوق، سختی ها کشید و کوهی از خاطرات شیرین، از خود به یادگار گذاشت ... وقتی به یاد می آورم که چگونه با یک نگاه ساده، عاشق شیرین شد و از آن پس برای معشوق، چه کارها که نکرد احساس غریبی پیدا می کنم... خسرو پرویز، عاشق شیرین بود... شاپور، ندیم مخصوص خسرو بود که برای رساندن پیامهای او، به دربار شیرین رفت و آمد داشت... شیرین برای یک کار مُهّم، به او سفارشی کرد و شاپور برای انجام آن کار، فرهاد را به شیرین معرفی نمود و در باره او گفت : من و فرهاد در چین با هم در یک کلاس، درس صورتگری می آموختیم، سرانجام من قلم برداشتم و او تیشه را انتخاب کرد... برای انجام سفارش شیرین، فرهاد دست بکار شد و از دشت و بیابان، راهی باز کرد و کانال زد، تا شیر و لبنیات به قصر شیرین رسید... هنرمندی فرهاد، شیرین را سخت تحت تاثیر قرار داد... خسرو که از طریق شاپور، از عشق فرهاد باخبر شده بود، رقیب را به کارهای سخت و طاقت فرسا وامی داشت تا دیگر فرصتی برای فکر کردن به شیرین نداشته باشد... ولی فرهاد دلداده بود، سودائی بود، سختی در راه عشق برای او آسانی بود... زمانی که قرار شد برای وصال شیرین، کوه بیستون را بشکافد و یک راهی از دل کوه برای رفت و آمد باز کند، کنار کوه، بر روی یک تخته سنگ، تصویری از شیرین را با تیشه تراشید و با نگاه کردن به سیمای معشوق، چنان نیروئی پیدا می کرد که کار صد شبه را، یک شبه انجام میداد... کار کوهکنی داشت تمام می شد که خسرو دوباره نقشه ای کشید و به فرهاد پیغام داد که:« افسوس که این کار بزرگ تو، پایان خوشی نخواهد داشت، زیرا زمانی که شیرین برای دیدار تو و بازدید از پیشرفت کارها به کوه و به نزد تو آمده بود، در راه بازگشت گرفتار حادثه شد و بهمراه اسبش، از کوه به پایین افتاد و جان خود را باخت»... با شنیدن این خبر دروغ، تیشه از دستان فرهاد به زمین افتاد.. فرهاد نیز در کنار تیشه به زمین افتاد  ...مرگ فرهاد فرا رسید بدون اینکه حّتی کلامی از احساسات پاکش به شیرین گفته باشد... کوه بیستون نفسی به راحتی کشید .... 
........
            فرهادم و سوز عشق شیرین دارم     امید لقـــائ یار دیرین دارم
           طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم ؟   یادش همه شب در دل غمگین دارم
 

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 27 تیر 1383 ساعت 11:39 ق.ظ

نتیجه اخلاقی : فرهاد سرهنگ تمام بوده.

زولبیا 27 تیر 1383 ساعت 11:48 ق.ظ http://zolbia.net

واقعا این شاعرای ما هم عاشق تراژدی بودن ها

جنیدی 27 تیر 1383 ساعت 11:54 ق.ظ

با سلام... اجازه بده شما را ببینم بعد چشم آدرس وبلاگ را خواهم داد . و در مورد تدریس در دانشگاه ما برخلاف بقیه دانشگاهها حق انتخاب با عضو هیئت علمی نیست . البته من خودم هم معترضم اما تا به حال یک گردگیری اساسی نکردم شاید زمانی برسد با حوصله یک گرد و خاک حسابی راه بیندازم هنوز که وقت نکردم . و این که چرا واحدهای عربی را قبول میکنم من میدانم که به دانشجویان ادبیات فارسی چگونه باید عربی یاد داد پس سعی می کنم کمکی کرده باشم . الان دانشجویان من که مقطع بالاتری را در دانشگاههای دیگر می گذرانند بارها با من تماس گرفته و گفته اند که عربی آنها از سطح کلاس خیلی بالاتر است البته آنهایی که با دقت سر کلاس حاضر می شدند . از دروس ادبیات هم شاخه عرفان و ادبیات معاصر را و دروس فنی ادبیات را بیشتر دوست دارم و به ان مسلط هستم . اگر خدا بخواهد در سالهای آینده از کار آموزش در این دانشگاه کم می کنم و بیشتر به تحقیقات نیمه کاره خود و آموزش دروس مورد علاقه ام در محیط های دیگر می پردازم . در پناه خدا شاد و خوش باشی من در تهران نبودم برای همین جواب شما با تاخیر داده شده .

شهرام 27 تیر 1383 ساعت 07:57 ب.ظ http://shimbal.blogspot.com

قربون اون دلت برم که مث شیشه س حسین جون!

بنده خدا 28 تیر 1383 ساعت 06:26 ق.ظ http://asl-e-matlab.persianblog.com

بیبستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد ...

ندا 28 تیر 1383 ساعت 08:17 ق.ظ http://sekine.persianblog.com

سلام به روی ماهت

بهشت 5 مرداد 1383 ساعت 11:58 ق.ظ http://nochagh.blogsky.com

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نشد میسرم آخر که.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد