سمفونی خرس !!!

در زندگی زخمهائی هست که، ببخشید، شبهائی هست که هیچوقت فراموش نمیشه. مثلاً سردترین شبِ زندگی من، تو دوران سربازی بود، تو همین گردنه های تِلو، که هیچوقت از یادم نمیره. شبِ سردی که  تا صبح خیلی ها یخ زدند و رفتن بیمارستان واسه آب شدن!... ولی دیشب، ...دیشب یکی از عجیب غریب ترین شبهای عُمرم بود. نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که از شب تا صبح مجبور باشید کنارِ یک خرسِ قطبیِ چاق و چلّه بمونید و صداتون هم درنیاد؟!! اونهم یک خِرسی که فقط برای وعده شامِش، چهار تا سیخ کباب کوبیده با دو تا سیخ گوجه و یه عالَمه فلفل و ریحون و پیاز و دو تا قوطی آبجو خورده باشه و پشت سرش هم یک پاکت سیگار وینستون چهار خط دود کرده باشه؟!!! ولی من دیشب پیشش بودم! اول از ریخت و قیافه اش بگم که شبیه این یارو کورتانیدزه کشتی گیر روسی بود! (همونیکه چند ساله تا حیوونی علیرضا حیدری نگاش می کنه، راشیتیسم و پس لرزه می گیره و باور کنید اگر دو تا دستای این یارو رو هم از پشت قَپونی ببندن، باز علیرضا ضربه فنَّی میشه!!!). از اکبر عبدی بزرگتر بود و از حسین رضازاده کمی کوچکتر... خرسه؟؟؟ نه بابا، خرسه رو نمی گم که، این یارو دوستمو می گم که اسمش آقا وحید بود!!. آخ آخ آخ چی بگم؟ شب بود، مهتاب بود، از کجاش بگم؟ منزل آقا وحید بود، نصفه شب شد، داشتیم برنامه ماهواره رو نگاه می کردیم که یکهوئی آقا وحید یک بالش برداشت و گفت که میره لالا.. فیلم گوزنها تازه شروع شده بود و من داشتم با بازی زیبای بهروز وثوقی عشق می کردم( بازی بی نظیری که به نظرم جایزه اُسکار داره‌) که یکدفعه صداهای عجیب و غریب و ترسناکی شنیدم و از جا پریدم.. اولش فکر کردم رعد و برق داره میزنه، آخه یکی دو شبی بود که هوا بارونی شده بود.. ولی نه، بیرون رو که نگاه کردم، هوا صافِ صاف بود... صدا خیلی شبیه صدای سوت قطار بود؟ یعنی نصفه شبی داشت کجا می رفت؟؟!! هی ... خنگِ خدا، کوچه ۶ متری که قطار از توش رد نمیشه!! گفتم نکُنه موشَک بارون دوباره شروع شده؟‌!!! آخـه صداها خیلی شبیه سوت خمپاره و پدافند ضدهوائی و بمب خوشه ای و اینجور چیزها بود!! خیلی ترسیده بودم ولی از موشک هم خبری نبود!... عجیب بود.. خوب که دقّت کردم دیدم این همه سر و صدای گاررررامپپپ گورررووومپپپ خوووررررررر پووووفففففف فیشششششششوووو پورووووشششششش قورررووممممپپپ از آقا وحید خودمون داره درمیآد!!! طفلکی انقدر خورده بود که راه نفس نداشت و من نمیدونم از کجاش داشت نفس می کشید که انقدر سر و صدا تولید می کرد؟!! باور کنید نصفه شبی هم شدیداً خنده ام گرفته بود و هم نمیدونستم چه جوری اینو خفه اش کنم تا یه چُرت بخوابم؟ .. دردسرتون نندازم، تا خود صبح انقدر خووورررر و پفففففف کرد انقدر خوووررررر و پفففففففف کرد که تا همین الآن که دارم مطلب رو می نویسم گوشهام داره سوت می کشه!! دلم برای همسر آینده اش بد جوری کباب شد . بیچاره اگه میدونست که شبها باید به سمفونی های موتزاررررت و افن بااااخ خ خ گوش کُنه، لا اقل تو اسباب اساس جهیزیه اش، چوب پنبه و پوزه بند و چــانـتـه و چسب و اینجور چیزا فراهم می کرد!!


 

نظرات 10 + ارسال نظر
کیوان 17 تیر 1383 ساعت 01:34 ب.ظ http://shoma.blogsky.com

خدا وکیلی روح عبید زاکانی رو دوباره زنده کردی! به نظر من تو میتونی یه برنارد شاو دیگه باشی!!!
من نمی‌دونم تو که این همه استعداد طنز نویسی داری چرا تا حالا مطالب اینجوری ننوشته بودی؟!!! با داشتن چنین استعداد و دوستانی تو خیلی حرفها واسه گفتن داری .....

عزیزم ! جورج برنارد شاو نویسنده نبود که ، اون یک خسیس اسکاتلندی بود ! همین ... چیزی که من بدم میآد خسیس بودنه ...

یه نفر 17 تیر 1383 ساعت 01:35 ب.ظ

ببینم مگه نیروی زمینی بودی ؟؟؟؟؟
زرم شبانه رفتی؟؟؟؟؟

نه بابا ، رزم شبانه نبود ، دوره آموزشی بود و من پاس ۳ بودم ، یعنی ساعت ۳ تا ۴:۵ صبح !! بدترین زمان ممکن ...

شهرام 17 تیر 1383 ساعت 06:08 ب.ظ http://shimbal.blogspot.com

تو باید بیای دایی منو ببینی.وقتی می خوابه صدی قطار باربری توی تونلو میده.

حباب کوچک 18 تیر 1383 ساعت 12:01 ق.ظ http://leilymadani.blogsky.com

احوالات شریف؟
خوبید قربان؟
ای بابا!

مخلصیمممممممم .... ارادت خالصانه داریم خدمت شما سرور گرام ...

زهرا 19 تیر 1383 ساعت 02:08 ق.ظ

زهرا 19 تیر 1383 ساعت 02:17 ق.ظ

حسین آقا برای هر کاری راه حلی وجود داره . این که ناراحتی نداره .یک متکا در دهنش میزاشتیو خودتو راحت می کردی!!!

در ضمن یک خواهش کوچیک!
لطف کنید یک کم بیشتر مطالب عرفانی بنویسین.با تشکر

از اینکه به من سر می زنی ممنون ... چند وقته کامپیوتر ندارم تو خونه و کمتر خدمت شما دوستان شرفیاب میشم ... به هر حال ممنون که منو فراموش نکردید ...

نگار 19 تیر 1383 ساعت 03:14 ب.ظ

جه عجب بابا طنر نوشتی حالت خوبه حوش معرفت احوال نمی گیری

و اما نظری که خیلی منتظرش بودم ... !!! نگار خانم ممنون که سر زدی ... خیلی منتظر شدم ولی ارزشش رو داشت ... باز هم از این کارها بکن لطفا ...

حباب کوچک 20 تیر 1383 ساعت 11:38 ق.ظ

می بخشم!
بابا ارادت...
لطف داری شما
:)

رضا 20 تیر 1383 ساعت 11:50 ق.ظ http://reza-n.blogspot.com

واقعاْ این مطلب مال خودته؟
به نظرم مطالب جدیت بهتره
یا علی

کیوان 20 تیر 1383 ساعت 11:56 ق.ظ http://shoma.blogsky.com

آقای طنزنویس!
جهت اطلاع حضرت عالی: برنارد شاو از نویسندگان و نمایشنامه نویسان بزرگ دنیا و ایرلندی تبار میباشد و خسیس معروفترین اثر مولیر است.
استاد ممنون میشم اگر چیزی می‌نویسید بر مبنای درست و صحیح باشد و نه اینکه همینجوری دیمی بخواهین جوابی داده باشین. یکی از امکاتات مفید اینترنت استفاده از سرچ و جستجو می‌باشد. شاید بد نباشد هرزگاهی در هنگام پاسخ دادن از این امکان استفاده کنی!
موفق باشید استاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد