شَطح : سخنی است که ظاهری غیر طبیعی دارد امّا دیگران را به گونه ای طبیعی به واکنش وامی دارد . از زمانی که عرفان به وجود آمد سخن شَطح آمیز نیز بگونه ای با آن همراه بود ... مثلاْ حَلّاج می گفت : انَا الحَق ... من خُدا هستم ! بایزید بسطامی می گفت : لَیسَ فی جُبَتی سِوالله .. در جامه من هیچ چیز جز خدا نیست !!! ابوالحسن خرقانی نیز می گفت : من دو سال از خدا کوچکتر هستم . !! البَتّه برای گفتن سخنان شَطح آمیز شرایطی لازم است و حتی هر عارفی نیز اجازه شَطح گوئی ندارد .. بسیاری از این سخنان از عارفانی است که به آنان عُقَلای مَجانین می گویند .........
گویند یکی از این عارفان ، ژنده پوشی بود که جامه هائی بسیار کهنه و پاره بر تن داشت . روزی از روزها پس از پیمودن مسیری طولانی با سر و روئی بسیار نامناسب ، به دروازه شهری رسید . در زیر آفتاب سوزان ، خسته و وامانده و گرسنه بود و نای راه رفتن نداشت . بر دروازه شهر ، لشکر سلطان را دید که مشغول گشت زنی بودند . سربازانی بسیار آراسته و مُنَظّم ، با تشریفاتی بسیار مُجَلّل و جامه هائی گرانبها که بر اسبانی تیز تک و چالاک سوار بودند و بر دروازه شهر می گشتند .. یکی از سربازان از عارف ژنده پوش پرسید : کیستی درویش ؟؟ عارف پاسخ داد : بنده خدا هستم ! . سپس رو کرد به یکی از اطرافیان و پرسید : این سربازان ، بندگان کدام سلطانند ؟ پاسخ شنید : اینـان بندگان سلطان فِـلانِ اِبنِ فِـلان هستند .. عارف سر بر آسمــان برداشت و بــا آوازی غمگین گـُفت : بــار خـُـدایا ، ، بـنـده پـروری را از این سُلطان بیآموز !!!
خدایا مرا آن ده که آن به ...
من شمارو هستم حسین آقای گل
شما چی؟!
حسین جون خداییش من از قران مران و این جور چیزا سر در نمیارم.جون شیمبل بی خیال شو!
از ماهپاره بگو بابا!
شیمبل
هــــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟
ما که نفهمیدیم چی شد!!!!!
قوچ
سلام!
مطلب جالبی بود.
موفق باشی
صدر
از آشنایی با وبلاگتون خوشحال شدم ... سرفرصت باید بخونمش ... اون مطلبتون راجع به ورزش خانمها جالب بود
سلام داداش حسین
خوبی
مطلبت بسیار زیبا بود
خیلی وقته سر نزدی سایت سنگسن شده داداش
چشم انتظارم
یا حق