گزارشِ ناراحتی !

۱۸ ساله بودم ( حدود ۱۸ سال پیش ) که واسه یک جریان پیش پا افتاده سه روز رفتم بازداشتگاه برای خوردن آب تگری ی ی !! نه بابا خلاف نکرده بودم بخدا ... راستش موضوع این بود که تو ماشین نوار ترانه روشن کرده بودم و یکی از مسافرا از من خواست که اونو خاموش کنم و من گفتم : دوست دارم روشن باشه و اگه شما ‌ناراحتی بفرما برو پایین !... رفتن پائین اون آقا همان و شماره ماشین رو برداشتن همان !... بعداً معلوم شد خود اون آقا بازپرس کمیته بوده و کٌلّی تو بازداشتگاه خدمتم رسید !!! ساعتهای اولی که رفته بودم سلول انفرادی ، رگ آقا جونیم گل کرده بود و خودمو زده بودم به بی خیالی و داشتم در و دیوار اون اطاق تاریک و نمدار رو نگاه می کردم و میخواستم یک جورائی ثابت کنم که مرد شدم و اصلا نگران نیستم و همه جوره طاقتشو دارم و به روی خودم نمی آوردم ! ... بگذریم که بعد از چند ساعت داد و بیدادم گوش فلک رو کر کرد و کم آوردم و ناچار شدن ببرندم توی سلول عمومی !!! تو اون چند ساعتی که انفرادی بودم ، یک جمله  روی دیوار با یک شی تیز کنده بودن که برام خیلی جالب بود و هنوز هم یادمه ::: اون جمله این بود : بدین وسیله گزارش می دهم که ناراحتم !!! ...
چند روزیه که این جمله وصف حال من شده و نمی دونم چه جوری باید به همه اعلام کنم که اصلا حالم خوب نیست و ناراحتم ... ای کاش یک راهی پیدا می شد که همه با خبر می شدند  که دلم بد جوری گرفته و تند تند بغض می کنم !... گریه ؟؟؟ نه نمی تونم گریه کنم شاید اگه اشکهام سرازیر بشه برام بهتر باشه ولی دریغ از یک قطره اشک !!!
اگه همه باخبر می شدند ، اونوقت شاید یکی پیدا میشد ( شاید هم بیشتر از یکی ! ) که میومد و گرد و غبار غم رو از دل من پاک میکرد !.... شاید یکی میومد و کاری می کرد که گریه ام بگیره !.. شاید یکی پیدا می شد که درد منو بفهمه و با یک نسخه ، درمونم کنه !! شاید یکی برام مرحم میساخت و رو زخمهای دلم میذاشت !‌... شاید شربتی ،‌ داروئی ،‌ چیزی به خوردم می داد ... ! فقط باید یکی پیدا می شد ،، شاید خودم بهش می گفتم که چیکار کنه !!
...................................................................................................................
            دی ما و مٍی و عیش خوش و رویِ نگار        امــروز غــمِ غـریبی و فُــرقَتِ یار
            ای گردش اَیام! تو را هر دو یکی است         جان بر سَرِ امروز نَهَم ! دی بازآر
نظرات 4 + ارسال نظر
قاصدک 15 خرداد 1383 ساعت 07:33 ق.ظ http://636.blogsky.com


سلام
وقتی دل آدم می گیره هیچکی درک نمی کنه!
به کلبه منم سر بزن
موفق باشی.
بای

حباب کوچک 15 خرداد 1383 ساعت 09:46 ب.ظ http://leilymadani.blogsky.com

حسین جان
خودت بگو که چی کار کنی. معطلش نشو.
به من چرا سر نمی زنی؟ دلم تنگ شد.

عارف 16 خرداد 1383 ساعت 11:35 ب.ظ http://hekayat.blogsky.com

سلام. وقتی دل آدم میگیره قشنگیش به اینه که آدم تنها بشینه و تموم دلگیریش برا خودش بگه. چون اگه تنهایی نباشه که دلگیری نیست. یا حق

باران 20 خرداد 1383 ساعت 07:45 ق.ظ http://sokootebaran.blogspot.com

زندگی زندونه اگه نباشه شادی .... من هم روزهای دلتنگی زیادی رو پشت سر گذاشتم و الان هم دارم یه جواریی با دلتنگی زندگی می کنم فکر می کنم دیگه بهش عادت کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد