یگانه

الهی به آنان که در تو گُم­اند                  نهان از دل و دیده­ی مردم­اند

می

هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم

در خانه گر «می» باشدم پیشش نهم با وی خورم

مستی که شد مهمان من، جان من است و آن من

تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم

ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من

روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر

در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

چند آزمایم خویش را وین جان عقل‌اندیش را

روزی که مستم کشتی­ام روزی که عاقل لنگرم

کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان

تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم

مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند

این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم

گر مستی و روشن­روان امشب مخسب ای ساربان

خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم

مرام‏هایی که کیمیا می‏شوند

یارانه­ها را قدر ندانستیم تا هدفمند شدند و اکنون باید به نان 500 تومانی سلام کنیم و برای اینکه نان سنگک کوچک خود را به دیگران تعارف نکنیم مخفیانه از گوشه­ی خیابان و از پشت ماشین­ها بگذریم تا مبادا دوستانی ببینند و ناگزیر باشیم تعارفی بزنیم و گوشه­ی نانی به آنها بدهیم!.

یادش بخیر مدرس روحانی درس معارف را که همواره این دو بیت سعدی بر زبان داشت:

مُلک اقلیمی بگیرد پادشاه             همچنان دربند اقلیم دگر

نیم نانی گر خورد مرد خدا              بهر درویشان دهد نیم دگر

کجا رفتند آن مرام­های خوبی که مردان خدا به ما آموختند و اکنون ایشان در نقاب خاک­اند و نمی­بینند که نان به زیر عبا می­کنیم تا دیگران نبینند و درویشان، آرزو نکنند.

هدفمندی اگر سرتاپا حُسن باشد -آن گونه که فرزین و مرادی و دیگران می‏گویند- حداقل این عیب را در خود دارد که مرام­های خوب را می­خورَد و باید گفت که برای دو دو تا، چهار تا همیشه پاسخ خوبی نیست.

مرگ قذافیِ: همه سیاسی، من ادبی!

چشمان نگران ادبیات و اتیمولوژی (واژه­شناسی) با من زاده نشده اما خیلی وقته که منو رها نمی­کنه!. وقتی توی نوشته­های بی­شمار سیاسی پس از مرگ دلخراش قذافی چشمای آدم دنبال واژه باشه همین می­شه!. البته شاید پافشاری در کاربرد واژه­های عربی از سوی برخی افراد منو به این کار وادار کرده باشه، نمی­دونم.

پس از مرگ قذافی، یک سایت رسمی، دو تا خبر داشت. اولی درباره­ی «حمید رسایی» (نماینده­ی مجلس) بود و در تیتر خبر دوم آمده بود: «در رسای قذافی!». می­دونم که منظورش «رثا» بود که هم­خانواده­ای است برای «مرثیه» و «گریه و زاری» اما نمی­دونم به دلیل نام بردن از «رسایی» در جملات بالایی بود که اینجوری نوشت یا از «بی­سواتی!».

جمال عشقی!

داشت درباره عشق میگفت که یک بیت شعر یادش افتاد. بلافاصله فریاد زد: 

سخن عشق نه آن است که آید به زبان    سعدیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت! 

گفتم: ببخشید «سعدیا» نبودا، به نظرم «ساقیا» بود! 

گفت: جمالتو عشقه، خوب سعدی هم خودش یه پا ساقی بود!. نبود؟

ایران «عاشق» ندارد!

دکتر «ایرج افشار» ایرانشناس مشهور درگذشت. او به تنهایی یک «ایران» بود. به راستی سرزمین ایران به گوهر نازنینی که داشت میبالید و اکنون خاک این سرزمین به بوی نسیم «ایرج افشار» افتخار میکند. این «خاکی» که جسم خاکی «ایرج» در آن آرام گرفت «عشق» او بود و هم «عاشق» او.
 به عنوان کسی که هزار پاره از ایران شناسی این مرد باشرف و شگرف را «تایپ» کردم و قلم او را بسیار دوست دارم درگذشت این انسان باشکوه و استاد بی نظیر را به «ایران» و «ایرانی» تسلیت میگویم. بهشت، سزای او باد و سرای او.

حال و حوصله برای پابلیش!

داشتم فکر می کردم از اونجایی که دفتر تایپ و ویراستاری دارم و همیشه مشغول تایپ مقالات و کتابها و . . . هستم اگر حوصله داشته باشم و برگزیده ای از اونها را بتونم اینجا منتشر کنم خیلی عالی میشه. اما کو حوصله. از دست این وبلاگ چه بگویم گله ای نیست اگر مطلبی هم باشه باور کن حوصله ای نیست. دیگه حس و حال نوشتن مثل سابق ندارم. یادش بخیر زمانی که پای ثابت وبلاگ بازها شده بودم. الان سلسله مقالات دکتر ایرج افشار (دانشمند معروف ایران شناسی) رو دارم تایپ میکنم برای یکی از انتشاراتی ها. اگه حوصله ای بود برخی از مطالب ناب و تاپ رو که تایپ کردم، برای خوانندگان عزیز، پابلیشش می کنم! پیشکش و برگ سبزی که تحفه ی درویش باشد!