از مقامات بالا دستور رسیده که وبلاگم رو باید بیشتر آپدیت کنم ! من هم گفتم : چَشم ... حالا اینکه تا چه اندازه ای به این عهد وفا کنم ، نمیدونم !! شیطونه میگه ، هر روز پاشَم بیآم اینجا و یکی دو تا مطلب بُلَند بالا بنویسم ..! نه ... نه ، نترسید بابا جون ! من با شیطون جماعت کاری ندارم !!
............................................................................
دل از من بُرد و روی از من نَهان کرد خدا را با که این بازی تَوان کرد ؟
هر کاری کردم فراموشش کنم ، نَشُد که نَشُد ... از اینکه آقای
حسام الدین سراج در مراسم پایانی جشنواره وبلاگها برنامه اجرا کرده ، اینقدر عصبانی و ناراحتم که اصلا نیمخواستم در باره اون چیزی بنویسم ! ولی نَشُد . آخه نه خبری نه تبلیغی نه اطلاعی ،، هیچی ،، همینجوری راه بیفتی بری و شروع کنی به خووندن و برات مهم نباشه ، کسانی که راههای دور و دراز رو برای شنیدن صدای شما پیمودن و برای زمان اجرای هر برنامه شما ثانیه شماری ها کردن ، و بهترین لحظات عمرشون رو بودن در
کنسرتهای شما میدونن ، الآن اینجا نیستن ، چون اصلاْ کسی اونها رو خبر نکرده !... بخدا اصلا نمیخوام فکرش رو هم بکنم ولی حقیقت تلخه ، شاید چیزهای دیگه برای ایشون بیشتر اهمیت داشته !!!
روا مَدار خُدایا که در حَر یم وصال رقیب مَحرَم و حِرمان نصیبِ مَن باشد
.....................................................................
یکی دو روزه که بدجوری تو دل من آتیش به پا شده ! ... باورتون میشه که یک بیت شعر من رو به این روز انداخته باشه ؟؟!!! آره فقط یک بیت ... از صائب تبریزیه ... تو رو خدا فقط با دقت بخونید تا شاید شما هم به روز من بیفتید !!!
کُنَد مَعشوق را بی دست و پا ، بیتابیِ عاشق بلَرزَد شَمع بَر خُود ، چون ز جا پَروانه بَرخیزَد