عروسی «طبله عطار» از راه رسید!

متن زیر را برای عروسی خودم نوشتم، باور کنید که خودم نوشتم!.

از صدای سخن عشق، ندیدم خوش‌تر

«قطار عشق» از راه «زمین» آمد، ما را «هوایی» کرد و به سفر «زندگی»برد.گفته بودند «عشق»، «قمار» است اما درست که خواندیم «قطاری» بود برای «زیستن» در کنار هم و «دل بستن» با شادی و مهر.

روزهای زندگی را ورق زدیم تا نوبت «عاشقی»رسید و «روزی»ما شد و اکنون با سپاس از پروردگار، شما دوستان و عزیزان گرامی را با شادی و شوق، به میهمانی می‌خوانیم تا:

در روز «سه‌شنبه» 25/6/1393 از ساعت 19 تا 22

در کنار هم باشیم.

بیماران بدون دارو

دوتا خبر توی یکی از خبرگزاریها به دنبال هم آمده بودند که بد نیست شما هم تیتر آنها را بخوانید: 

  1. دفتر کار هوگو چاوز موزه میشود 
  2. کمبود شدید داروی بیماران تالاسمی 

شاید از آنجایی که چاوز هم شدیداْ بیمار بود این دوتا خبر توجه من رو جلب کرد اما یادم هست که توی بهترین بیمارستانهای جهان به مداوای او پرداختند. اما بنده خدا بیماران تالاسمی نازنین کشورمان شدیداْ از کمبود دارو برای تسکین دردهای خود در رنج و گرفتاری هستند. بیماران خاص و سرطانی و غیره هم همین طور. پول و هزینه درمان و دارو از یک سو و نایاب و کمیاب شدن دارو از سوی دیگر. خدا رحم کنه به همه ما.

چندی پیش یکی از دوستان را با سر و صورت ورم کرده و زخمی دیدم و به خیال اینکه تصادف کرده باشه از حال و روزش پرسیدم. معلوم شد وقتی برای گرفتن داروی بیماری خاص مراجعه کرده بهش داروی ایرانی دادن و درست پس از مصرف دارو به این روز افتاده. نمیخوام زحمات دانشمندان کشور را منکر باشم اما چیزی که من بر روی سر و صورت دوستم دیدم فاجعه بود.

با آرزوی سلامتی و شفای همه بیماران

سال نو مبارک

فرا رسیدن  سال ۱۳۹۲ را به همه شادباش میگویم و امیدوارم سالی سرشار از مهربانی و نشاط برای ایران و ایرانی باشد.

حافظه و شعر

کاش می‌شد تا همه اشعار زیبا را به خاطر می‌سپردم کاش! 

شعرهای شاعران مست و عاشق‌پیشه را می‌خواندم از بر

حفظ می‌کردم همه اشعار را صد بار می‌خواندم

کاش میشد تا میان عاشقان می‌بردم آن ابیات رنگین را

گوشه‌های حافظه در جای جای خاطراتم شعر حافظ هست

شعر سعدی هست و دیگر شاعران خوب

شاعرانی مست و عاشق، عاشق خوبی

شعرهایی آتشین پرسوز و جان‌افزا

ناله‌هایی نرم، از دست دلی سنگین

خاطراتی پیش و پس جامانده از دیروز تا فردا

واژگانی داغ و جوشان با هزار امید

عاشقان را تا دل خورشید می‌بردم

اما کاش می‌شد شعرهای ناب و زیبا را

در کنار و گوشه‌ی این ذهن مشغول

لابلای خاطرات خوب آزادی

هر جایی که می‌شد حبس می‌کردم

پاسخی به آقای مرتضی حیدری

حتماً همه دیده‌اند و شنیده‌اند چندین مصاحبه و گفتگوی رودرروی جناب آقای مرتضی حیدری که از مجریان توانمند رسانه‌ی ملی است با رییس جمهور دولت‌های نهم و دهم را.

انتقاد از این نوع گفتگو بلافاصله پس از پایان، از هر گوشه و کناری شنیده شده و باز هم بسیاری افراد هستند که این گونه را نمی‌پسندند ولی چیزی هم نمی‌گویند. من هم از همین گروه آخری هستم یعنی نپسندیدم اما چیزی هم نه گفتم و نه نوشتم.

اما چندی پیش هنگامی که مصاحبه‌ای مفصل از ایشان در پاسخ به منتقدان خواندم که اتفاقاً در همان بند نخست، از خوانندگان خواسته‌اند تا انتها را بخوانند و پس از آن قضاوت کنند. من هم همین کار را کردم و در بسیاری از مواردی هم به ایشان کاملاً حق می‌دهم. اما؛ نگاه تیزبین ایشان از یک نکته‌ی اساسی غافل شده که امیدوارم در این نوشته‌ی کوتاه بتوانم آن نکته را بر آفتاب افکنم.

جناب آقای مرتضی حیدری، مجری توانمند رسانه‌ی ملی!.

برای این سخنانی که شما گفتید یعنی شنیدن سخن مصاحبه شونده و قضاوت نکردن در حین انجام مصاحبه، حتماً قبول دارید که بسیاری از افراد در سیمای جمهوری اسلامی هستند که دارای این حد از توانمندی و ادب هستند و به خوبی می‌توانند این مصاحبه را بگیرند. اما برادر گرامی، شما از روزی در چشم و نگاه مردم بزرگوار ایران جلوه کردید که افزون بر خواندن اخبار و پوشش خبری معمول، توانستید با مسئولان و مدیران طراز اول کشور به گفتگو بنشینید و آنها را به لکنت زبان گرفتار کنید. شما از روزی که به اجرای این کار موفق شدید دیگر کمتر اخبار گفتید و بیشتر با گفتگوی ویژه، سرشناس شدید. یادتان که هست!

این «ویژه بودن»، حتماً طلب می‌کند که رفتار و گفتاری ویژه داشته باشید؛ مثلاً:

ü      بتوانید بدون ملاحظات دست و پاگیر سخن بگویید.

ü      زبان گویای همکار، همراه، هم‌محله، همشهری و هم‌وطن باشید.

ü      الگوی خوبی برای جوانانی باشید که سودای آمدن در این وادی دارند.

ü      دامنه‌ی دانش خود را افزایش داده و نگاهی ژرف به جامعه و پیرامون داشته باشید.

ü      شیوه‌های گفتار در موقعیت‌های گوناگون را به نمایش بگذارید.

ü      خدا را همواره در پیش چشم داشته باشید و غرور را از خود دور کنید.

به عنوان یک برادر با شما سخن گفتم و آرزوی قلبی دارم که شما را در جایگاهی برجسته و شایسته در آینده‌ای نزدیک ببینم. خدا نگهدار.

دوبیتی ناب

گفتم که دلم هست به پیش تو گرو 

دل بازده آغاز مکن قصه نو 

افشاند هزار دل ز هر حلقه زلف 

گفتا که دلت بجوی و بردار و برو!

سلطان قلبها!

سیاسی نوشتن را دوست ندارم اما وقتی قلقلک می­شوم کاری از دستم برنمی­آید!. دیروز با خواندن سرمقاله روزنامه «ایران» به قلم آقای «جوانفکر» بدجوری قلقلکی شدم که چیزی بنویسم. ایشان در آن مقاله آورده­اند که: «اکنون در گوشه و کنار دنیا، مردم با افتخار و سربلندی، نام محمود را با الگو گرفتن از رییس جمهور محترم ما بر روی فرزندان خود می­گذارند»!. و خواسته­اند با این جمله، محبوبیت آقای احمدی نژاد را در همه دنیا و بین کوچک و بزرگ نشان بدهند. با خواندن این مقاله بی­اختیار به یاد فردوسی افتادم که در وصف بزرگی «سلطان محمود غزنوی»، بیت فریبایی دارد:

چو کودک لب از شیر مادر بشست       ز گهواره «محمود» گوید نخست!

اولین کلمه­ای که همه کودکان بر زبان می­آورند «ماما» یا «ممه!» یا هر چیز دیگری شبیه به این است و فردوسی با این تشابه به سرایش این بیت زیبا پرداخته تا نشان دهد که «محبوبیت» سلطان یا «ترس» از خشم وی در آن روزگار تا چه پایه­ای پیش رفته است.

حالا از جناب آقای «جوانفکر» می­پرسم که:

  • آیا مردم دنیا «سطلان محمود» شما را بهتر می­شناسند یا مردم ایران؟
  • آیا این شیفتگی و عشق شما به ایشان است یا مردم دنیا؟
  • آیا آمار تولد و مرگ در دنیا فقط برای شما فرستاده می­شود و تعداد نام­های «محمود» را به نسبت دیگر نام­ها شماره می­کنید یا خیر؟
  • مردم گوشه و کنار دنیا به چه میزان از شیفتگی به «سلطان محمود» رسیده­اند که یک کمپین یا سایت یا چیزهای دیگر برای او راه نمی­اندازند و تنها به سراغ کودکان زبان­بسته می­روند.
  • با کدامین مرکز آمار توانسته­اید به نام کودکان دنیا دسترسی یافته و به ین نتیجه­ی درخشان برسید؟

اما آقای جوانفکر؛ باور بفرمایید شاخص محبوبیت با نام­گذاری فرزندان و دویدن به دنبال ماشین روباز و دست تکان دادن نیست!. عزیز دل برادر؛ محبوبیت از برادر و خواهر و دوستان و نزدیکان آغاز می­شود و به دایره­ی بزرگ­تری می­رسد. در روزهای انتخابات 88 اگر سری به خیابان­های شهر تهران می­زدید اوج محبوبیت از نوع معکوس را در سیمای شهروندان تهرانی مشاهده می­کردید. اکنون که چند سال هم گذشته و آب از سر گذشته، وای به محبوبیت!.

خدا را بر آن بنده بخشایش است        که خلق از وجودش در آسایش است